خصوصيات مهم کودکان عقب مانده

خصوصيات مهم کودکان عقب مانده


خصوصيات رفتاري و روان شناختي ذهني
در رفتار دانش امزان عقب مانده تغيير پذيري زيادي مشاهده مي شود و هر کودکي بايستي به عنوان يک شخص تک و منحصر به فرددر نظر گرفته شود.
خصوصيات شناختي
بارزترين خصوصيت عقب ماندگي توانائي کاهش يافته براي يادگيري است . پژوهشها نشان مي دهد که دانش اموزان عقب مانده حداقل در چهار حيطه مربوط به شناخت دچار مشکل اند :(( توجه ، حافظه ، زبان ، تحصيل ))
خصوصيات شخصيتي
افراد عقب مانده ذهني در معرض گونه هاي مختلف مسائل اجتماعي و هيجاني قرار دارند. بدون شک متفاوت بودن تنها بر شيوه پذيرش فرد در موقعيتهاي اجتماعي نافذ است.اينکه در گروهي از کودکان يکي کودن تلقي شود ، به طور قطع احساس او را در مورد ارزش خود تعيين مي کند. پژوهشها نشان مي دهد که مفهوم از خود درميان افراد عقب مانده بسيار پاينيتر از افراد عادي است علاوه بر صيانت ذات نازلتر ، دانش اموزان عقب مانده در معرض ابتلا به ديگر مشکلات رفتاري ، مثل بي توجهي و در هم گسيختگي قرار دارند .


ادامه مطلب...

زبان و حافظه

زبان و حافظه
به رغم فرضيه‌هاي گوناگون و پژوهشهاي فراوان، اساس نوروفيزيولوژيک حافظه هم‌چنان در پرده ابهام مانده است، ولي اين، مانع از آن نشده که حافظه از جنبه رفتاري مورد مطالعه قرارگيرد و پيشرفتهايي حاصل گردد. تا آنجا که به بحث ما مربوط مي‌شود، روانشناسان زبان مي‌خواهند بدانند قواعد و واژگان زبان چگونه در حافظه نگهداري مي‌شود؛ مثلاً پيوندهايي که بين شکل املايي و تلفظ و معني کلمه وجود دارد و اغلب يکي باعث فراخواني ديگري مي‌شود، چگونه در حافظه ضبط مي‌شوند. همچنين، روابط آوايي بين تلفظ يک کلمه و کلمات ديگر و نيز روابط معنايي بين يک کلمه و کلمات ديگر چگونه در حافظه حفظ و فراخوانده مي‌شود. نيز چگونه است که گاهي اين روابط دچار اختلال مي‌گردند؛ مثلاً ممکن است تلفظ کلمه‌اي را به ياد بياوريم، ولي معني آن را فراموش کرده باشيم. رابطه تصويري و صوتي زبان نيز مبحث ديگري از مباحث زبان و حافظه است؛ يعني، مي‌توان پرسيد که رابطه خواندن و نوشتن، که از نمادها يا نشانه‌هاي ديداري استفاده مي‌کنند، از يک طرف، و گفتن و شنيدن، که از نمادهاي صوتي يا شنيداري بهره مي‌گيرند، از طرف ديگر، چگونه است و اين ارتباطها چگونه در حافظه ضبط و نگهداري مي‌شوند و عبور از يکي به ديگري چطور صورت مي‌گيرد. از طرف ديگر، چون قسمت اعظم اطلاعاتي که ما در حافظه خود نگهداري مي‌کنيم صورت کلامي دارند، يعني در قالب جملات زبان ضبط و نگهداري مي‌شوند و به ياد سپردن و فراموش کردن آنها با ساخت زبان رابطه دارد، ناچار زبان يکي از عوامل مهم در ساخت و کار حافظه است، ناچار هر نظريه‌اي که درباره حافظه ارائه شود، بايد نقش زبان را در کارکرد آن در نظر داشته باشد.
در دهه 1940، عصب‌شناس بلندپايه کانادايي، ويلدر پنفيلد، سرگرم جمع کردن شواهدي بود که نشان مي‌داد کليد رمز حافظه انسان در قطعه‌هاي گيجگاهي قشر مخ و به خصوص در هيپو کامپ، که از زير به درون قطعه‌هاي گيجگاهي فرو رفته است، جاي دارد. پنفيلد روي بيماران صرعي عمل مي‌کرد و نواحي آسيب‌ديده مغز آنها را که موجب تحريک و بروز حمله‌هاي صرعي مي‌شدند، برمي‌داشت. او براي اينکه بتواند کانون صرع را به دقت رديابي کند، از روشي براي کندوکاو در مغز انسان استفاده کرد که شايد بيش از هر روش ديگر درباره سازمان مغز به ما آگاهي داده است. او سطح مغز را با جريان الکتريکي بسيار خفيفي تحريک مي‌کرد، نه به آن اندازه که به آن آسيبي برساند، بلکه در حدي که در ياخته‌ها و رشته‌هاي عصبي که در زير تحريک الکترود قرار مي‌گرفتند، تکانهاي عصبي برانگيزد. بيماران در جريان اين تجاوز الکتريکي به مغزشان کاملاً هشيار بودند. فقط پوست سر آنها به طور موضعي بي‌حس شده بود، زيرا بافتهاي خود مغز در برابر لمس، حرارت يا درد حساسيتي ندارند. پنفيلد به دنبال اين بود که در مغز هر بيمار ناحيه‌اي را کشف کند که در اثر تحريک آن بتواند در ذهن او همان حالت اخطارمانند شگفت را، که معمولاً بيماران صرعي را از نزديک شدن حمله باخبر مي‌کند، برانگيزد و، به نظر او، اين ناحيه‌اي بود که بايد برداشته شود. روش پنفيلد با موفقيت چشمگيري روبه‌رو گرديد. اما روش او اين امکان را نيز در اختيار او گذاشت که کارکردهاي قسمتهاي ديگر قشر مخ را نيز کشف کند. تحريک قشر حرکتي مخ موجب پرشهايي در عضلات مي‌گرديد که بيمار نمي‌توانست از آنها جلوگيري کند؛ تحريک ناحيه حسي باعث مي‌شد که بيمار احساسهاي عجيبي روي پوست خود بکند؛ تحريک قشر بينايي مخ موجب مي‌شد که بيمار درخشش نور يا پيچ و تاب خوردن اشکالي رنگين را در ميدان بينايي خود ببيند، اما وقتي پنفيلد الکترود خود را به قطعه گيجگاهي و خود هيپوکامپ متوجه کرد، وضع به گونه‌اي ديگر بود. اين‌بار تجارب بيمار صرفاً حرکات يا احساسهاي بريده‌بريده نبود، بلکه رويدادهاي کاملي بود که بيمار در زندگي گذشته خود تجربه کرده بود و اکنون آن رويدادها، و نه خاطره آنها، از نو به تجربه بيمار درمي‌آمدند. شخص يکباره به زندگي گذشته خود باز گردانيده مي‌شد و چنين احساس مي‌کرد که صحنه آشنايي دارد از نو براي او تکرار مي‌شود.
يکي از بيماران او که اين عمل روي او انجام گرفت زن جواني بود. وقتي سر الکترود روي نقطه‌اي در قطعه گيجگاهي وي قرار گرفت، فرياد کشيد: «فکر مي‌کنم صداي مادري را شنيدم که پسر بچه‌اش را در جايي صدا مي‌کند. به نظرم مي‌رسد واقعه‌اي بود که سالها پيش.. دور و بر جايي که زندگي مي‌کنم اتفاق افتاد.»
ظاهراً الکترودهاي پنفيلد فعاليتي را در هيپوکامپ، درون قطعه گيجگاهي برمي‌انگيختند و از اين رهگذر خاطره‌هايي دوردست را از سيلان هشياري بيمار بيرون مي‌کشيدند. تحقيقات جديد يافته‌هاي پنفيلد را تأييد کرده‌اند. از اين بحث دو نتيجه مي‌توان گرفت: يکي اينکه قطعه‌هاي گيجگاهي و به خصوص هيپوکامپ در نگهداري يادها يا خاطره‌هاي ادراکي و زباني نقش بسيار مهمي‌دارند، ديگر اينکه بسياري از خاطره‌هاي ما در قالب الگوهاي زبان به ياد سپرده و فراخوانده مي‌شوند؛ اين هم يکي ديگر از دلايلي است که روانشناسي زبان به شناخت چگونگي پيوند حافظه و زبان علاقمند است.


ادامه مطلب...