پيامبر(ص) در خانه, سـازگـارى, مهربـانـى, مـديـريت

پيامبر(ص) در خانه, سـازگـارى, مهربـانـى, مـديـريت

(قسمت اول)
زندگى پيامبر اكرم(ص) در نـوشته هاى بـى شمار, از ابعاد گوناگـون بـررسـى شـده است. در ايـن نـوشتار تلاش شـده از ديـدگاه امـور خانوادگى به ايـن مساله توجه شود, زيرا پيامبر اكرم(ص) نه تنها همسران متعدد داشته ـ و ايـن خود طبعادر محيط خانه مشكل ساز است ـ بلكه برخى از آن زنان از ويژگيهاى روحى خاصى برخـورداربـودند كه حتـى جنگ بزرگـى نظير جمل رارهبرى كرده و در ميدان جنگ حاضر شـده و در امـور ريز و درشت دخـالت مـى كـردند.
به هميـن جهت براى هر مسلمانـى شايسته است بداند پيامبر اكرم(ص) در خانه, بـا همسـران چه بـرخـوردى داشتنـد. آيا خـانه پيامبـر اكرم(ص) هر روز پر از نزاع, زد و خـورد و حرفهاى ناشايست بـود؟ آيا زنان ـ از آن رو كه ايشان پيامبـر خدا و حكم او حكـم خـدا و داراى لشكر و امكانات و فرماندهى بود, كاملا تسليـم او بـودند و هيچ تخلفـى نمى كردند و تنشـى در خانه وجـود نداشت؟ يا اينكه از طرف همسران يا برخـى از آنان پيـوسته سعى در ايجاد نزاع, اختلاف و درگيرى بـود, ولى آن حضرت با گذشت, محبت و بزرگوارى, آنان را شرمنده مى ساخت و از همين راه توانسته بود چنديـن همسر را اداره كند, بدون اينكه نياز باشد وقت خـود را صرف دعواهاى خانـوادگـى كند و يا اينكه آنان را مجبـور كند در نكاح او باقـى باشنـد, و نيز بـدون اينكه بـا امكـانات مـادى فـراوان, آنان را به سكـوت بكشاند; همچنيـن بـدون اينكه نياز باشد آزادى آنان را محدود يا شخصيت آنان را تحقيـر كنـد; بلكه آنچنـان اخلاق حسنه و كـرامت و بزرگوارى او بر خانه سايه افكنده بـود كه همگان را تسليـم خـود ساخته بـود و حتـى هنگامى كه برخى از همسران تـوطئه عظيمى عليه او تـدارك ديدند و خداوند پيامبر اكرم(ص) را از آن تـوطئه آگاه ساخت, آن حضرت(ص) تنها قسمتى از ماجرا را براى آنان بازگـو كرد و با بزرگوارى تمام از گفتـن بقيه مراحل تـوطئه خـوددارى كرد و حتى آنان را به خاطر تـوطئه مـورد عتاب, طلاق و غيره قرار نداد.
به هر حال در ايـن سلسله نـوشتار سعى بـر نشان دادن سازگاريها و بزرگـواريهاى پيـامبـر اكـرم(ص) در خـانـواده است. در انتخـاب نمونه ها تلاش شده است مـواردى ذكر شـود كه از مسلمات تاريخ و يا داراى شاهـد قرآنى است و هر دو گروه شيعه و سنـى به گـونه اى آن را بيان كرده باشند.
به اميد اينكه همگان از اخلاق كريمه و رفتار بزرگـوارانه پيامبر اكرم(ص) درس بيامـوزيـم و با پياده كردن اندكـى از آن روشها به زندگى خانـوادگـى طراوت بخشيم و از نزاعهاى بيهوده بپرهيزيـم و سعى كنيم بـر خـوبيهاى خـود بيفزاييـم و از بـديها دورى كنيـم.
قبل از شروع بحث, ذكر يك نكته بسيار ضرورى به نظر مـى رسـد و آن اينكه توجه داشته باشيـم در امور اجتماعى نمى تـوان علتها را از يكـديگر كاملا جـدا كـرد و سهم هر علت را در معلـول و در حـوادث بعدى به طـور كامل, رديابى كرد. در آزمايشگاهها و علـوم طبيعى, همه عوامل و شرايط را ثابت مـى كننـد و تنها يكـى را متغير قرار مى دهند و اثر آن را بررسى مى كنند. در آزمايش بعدى ايـن عامل را ثابت و عامل ديگرى را متغير قرار مى دهند; اما در بررسـى امـورى كه مربـوط به جامعه انسانى است, عوامل به دست ما نيست, تا برخى را ثابت و بـرخـى را متغير قرار دهيـم. از طـرف ديگر بشـر چـون داراى ذهـن و عقل و شعور است, براى خـود بـرنامه ريزى مـى كنـد و آنها را از ديگران مخفـى مى كند. گاه در گير و دار مسايل روزمره حـوادثى پيـش مىآيد كه مـوجب مى شـود پرده از اسرار كنار رود و درون وى آشكـار شـود, ولـى بسيارى از مكنـونات و اسـرار افـراد پيـوسته مخفـى مـى مانـد. در حالـى كه ايـن بـرنامه ها و تصميمهاى درونى, اثرات فراوانى در خارج گذاشته و كارهاى مختلفـى بر اساس آن انجام گـرفته, ولى انگيزه و علت اصلـى ايـن كارها ظاهر نشـده است. براى نمونه هر كـس مى تـواند به زندگى شخصى خود سرى بزند و يا زنـدگينامه برخـى سياستمـداران شكست خـورده را ـ كه در اواخر عمر نوشته اند ـ مطالعه كند.
عكـس ايـن مساله نيز ممكـن است, يعنـى حادثه اى در زمانـى اتفاق مى افتد, ولى عوامل آن بر ما پـوشيده است و نمى دانيـم چرا چنيـن حادثه اى اتفاق افتاده است.
در بررسـى سازگاريهاى پيامبـر(ص) با همسـرانـش و اعمال و رفتار آنان باپيامبر اكرم(ص) همه ايـن امور وجود دارد; خصوصا با گذشت هزار و چهار صد سال و نيز وجـود دستهاى مرمـوزى كه پيوسته براى حمايت از شخصـى و منكـوب كـردن شخص ديگرى در طـول تاريخ دست به كار است, يافتـن عوامل و نقش هر يك و بررسى و توجيه هر كار, با مشكلات بسيارى مواجه است.
در ايـن نـوشتـار بـراى اينكه مشكلـى بـر مشكلات افزوده نشـود و حتـى المقـدور در حل مشكلات و آسان كردن آنها تلاش شـود, سعى شـده است در هنگام بررسى هر عامل, از ساير عوامل چشـم پـوشى شود و آن عامل در وقت و جاى مناسب خـود بررسى شـود. به عبارت ديگر اگرچه جامعه و تاثيـرات افـراد در يكـديگـر به صـورت آزمايشگاه علـوم طبيعى نيست, ولـى سعى شده است هنگام بررسـى براى سهولت در فهم, نظيـر آزمايشگاه عمل شـود. همچنان كه سعى شـده است حـوادثـى كه ناگهان به وقـوع مى پيوست, تحليل شـود و عوامل مخفى آن با تـوجه به قراين و شواهد روشن شود.

احمد عابدينى/ماهنامه پيام زن ـ شماره 93 ـ آذر 78

پيامبر(صلی الله علیه و اله) در خانه,سازگارى, مهربانى, مديريت

پيامبر(صلی الله علیه و اله) در خانه,سازگارى, مهربانى, مديريت

قسمت 2
در دو بـخـش پـيشين بـه بـيان نمونه هايى از ناسازگارى همسران پيامبر, با استناد بـه آيات و روايات پرداختيم. اينك نگاهى بـه نمونه هاى مطرح شده, از ديدگـاهى ديگـر داريم, تـا ميزان مداراى پيامبر را دريابـيم و بـه پرسشهايى ـ كه در قسمتهاى پيشين مطرح بوده است ـ پاسخ گوييم.

فصل دوم
نگاهى به نمونه هاى مطرح شده از ديدگاهى ديگر
پس از بيان حـوادث گــوناگــون و ذكــر نــمونه هاى متعـــدد از ناسازگاريها در زندگى بـرخى همسران پيامبـر سعى مى كنيم آنها را از منظر و ديدى ديگر بـررسـى كنيم, تـا بـتـوانيم مقدار مداراى رسول الله(ص)و بزرگوارى او با همسرانش را دريابيم.
بـا عـرض پـوزش!! مقـدارى از مطالب در اين قـسـمت در هنگام پـردازش افتاده است در صورت نياز بـه اصل مجله مراجعه فرمائيد.

تعدد همسران دليلى بر كرامت و بزرگوارى پيامبر(ص)
به هنگام بـيان فلسفه تعدد همسران پيامبـر اكرم(ص)روشن مى شود آن حضرت بـه خاطر خواسته هاى شخصى يا رسيدن بـه مال و منال و يا بـراى اسـتـعمار زنان و بـهره بـرى از آنها در كارهاى كشاورزى و دامپرورى ازدواج نكرده است. اساسا اين ديدگاههاى منفى كه اكنون مطرح است, در آن زمان مطرح نبوده و بـه همين جهت مخالفان زيادى كه پيامبـر اكرم(ص)در صدر اسلام داشته است و بـر هر كار پيامبـر اشكال مى گرفتـند و دنبـال بـهانه جـويى و اشكال تـراشى بـر حضرت بـودند, هيچ كدام اين مسـإله را بـه عنوان عيب و ايراد بـر او وارد نكرده اند. ابوسفيان كه سخت ترين دشمن آن حضرت است, وقتى كه حضرت با دختر وى
ازدواج مى كند, از فـرط شـادمانى مى گويد: ذلك الفـحـل لا يرغـم انفه; پشت اين مرد بر زمين مباد!
اين سخن با كلام خواهر عمرو بن عبدود برابرى مى كند كه وقتى بـر كشته برادرش وارد شد و ديد كشنده عمرو, زره و وسايل جنگى او را به غنيمت نبـرده است, گفت: مصيبـت تو بـرايم آسان شد, چون واضح است به دست
جوانمردى كشتـه شده اى. كشنده تـو انسانى مال دوست و مقام پـرست نبوده است. حال ابوسفيان مى گويد: پشت اين مرد(پيامبـر اكرم)بـر خاك مباد! شكست و خوارى بر او مبـاد! او چقدر بـزرگوار است! ما با او مى جنگيم, ولى او اين قدر در حق ما رووف و مهربان مى بـاشد و حاضر است دخترم را به همسرى بپذيرد.
بنابـراين روشن است اين ازدواجها مشكلاتى بـراى پيامبـر ايجاد مى كرد كه هر كسى حاضر بـه تـحمل چنين مشكلاتـى نبـود. تـحمل اين مشكلات پيامبر(ص)را در چشم مخالفان و دشمنان, كرامتى والا بخشيده است.

مقايسه دوران ما با صدر اسلام
اولا لازم اسـت مقايسـه اى بـين دوران خـود و آن روزگار داشـتـه باشيم. اگر چه اذعان داريم هر چند تفاوتها بيان شود, باز انسان نمى تـواند خـودش را كاملا در آن وضع قرار دهد و آن اوضاع را بـه طور كامل احساس كند.
در دوران ما زندگى شهرى پيشرفتـه اسـت و داراى امكانات وسـيع مى بـاشد. خانه ها نزديك يكديگرند و قواى نظامى و انتـظامى حـافظ امنيت شهر و كشور هستند و در صورت بـروز هر گونه مشكلى, مسوولان مربوطه مطلع مى شوند و نيروها و امكانات لازم با كمترين زمان بـه در خانه مى رسد. اگر خانه آتش گرفته, بـا يك تلفن آتش نشانى حاضر مى شود. آورد و برد محموله ها را پست انجام مى دهد. براى بـيمارى, اورژانس و دكترهاى خصوصى وجود دارد و با گذاشتن دزدگير و امثال آن, از اصابت يك سنگ بـه در منزل همگان آگاه مى شوند. بـراى بـه دست آوردن پـول, كارهاى مختلف شخصى و دولتى و داخل خانه و خارج آن بـدون كمترين مشكلى موجود است و تقريبـا بـراى زن و مرد شغل يكسان وجود دارد و گاه مشاغل زنان بيش از مردان است. بـراى فرا گرفتن علم, مدارس خصـوصـى و عمومى و اسـاتـيد خـصـوصـى و انواع امكانات آموزشى و كمكآموزشى هست.
مى تـوان گفت در چـنين جـامعه اى زن و مرد هر يك مى تـوانند بـه تنهايى بسيارى از كارهاى خود را انجام دهند و ازدواج فقط بـراى فرزنددار شدن و ارضاى قواى شهوانى است. در اين صورت ظاهرا تعدد زوجات دليل بر شهوت زياد و خروج از حد اعتدال است.
اما در آن زمان اولا: اعراب مردمى بدوى بودند. بدو يعنى انسان خانه به دوش كه هر جا آب پيدا مى كند, در كنار آن پهلو مى گيرد و اگر آب تمام شود, يا همان جـا از تـشنگى جـان مى دهد و يا بـراى يافتن آب راهى بيابـانها مى شود. محيط سوزان و كمآب حجاز, زندگى بدوى اعراب, نبـود كشت و زرع, انسانهايى ساخته بـود كه بـه هيچ چـيز غير از خود فكر نمى كردند. مثـلا دو بـرادر بـا فرزندان خود كنار بركه آبـى قرار مى گرفتند. بـا نزديك شدن گرما و كم شدن آب مى ديدند هر دو نمى توانند تا اواخر پـاييز ـ كه بـاران شروع بـه باريدن مى كند ـ بـا اين وضـع زندگى كـنند و آب كـفـاف هر دو را نمى دهد و ديگر وقت كوچ نيز گذشتـه است و بـر فرض امكان كوچ, هر كسى به ديگرى مى گويد بايد كوچ كنى. اين بـود كه جنگ درمى گرفت و چنان مى جنگيدند كه يكى نابود شود و ديگرى باقى بماند. بـه همين جهت ضرب المثل معروفى داشتند: من و پـسرعمويم بـا هم هستيم و ضد هم هسـتـيم; يعنى اگر قبـيله ديگرى بـر ما وارد شـوند و بـا ما بـجنگند, ما بـا هم هستيم و قبـيله جديد را از آب و چراگاه خود مى رانيم; ولى پس از آن ما نيز بايد بـا خود بـجنگيم و ديگرى را از ميدان خارج كنيم. اين مسإله يا به خاطر نبود امكانات بود ـ كه سخن حـقى است ـ و يا بـه خـاطر حـس زياده طلبـى ـ كه اين نيز مسإله اى درخور تـوجـه است و حكايت از زياده خواهى انسان مى كند.

نهى قرآن از كشتن فرزندان
قرآن در چند آيه مردم آن عصر را از كشتـن فرزندان نهى مى كند; پس معلوم مى شود در برخى موارد كمى امكانات بـاعث مى شد دختران و پسران و بـه مسلخ بـبـرند و آنان را از دم تيغ بـگذرانند, زيرا بقاى خويش را در نبود غير خويش مى دانستند. قرآن بـه آنان بـانگ مى زند: ((الا تشركوا بـه شيئا و بـالوالدين احسانا و لا تـقتـلوا اولادكم من املاق نحـن نرزقكم و اياهم; (1)بـه خـدا هيچ گونه شرك نورزيد و به پدر و مادر احسان كنيد و بـه خاطر فقر فرزندان خود را نكشيد. ما شما و آنها را روزى مى دهيم.))
و در آيه ديگر آمده است: ((و لا تقتـلوا اولادكم خشيه املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا; (2)فرزندان خود را بـه خـاطر تـرس از فقر نكشيد. ما آنان و شما را روزى مى دهيم. مسلما كشتن آنان خطاى بزرگى است.)) نظم كلام و طبيعت صحبت اين بـود كه مانند سوره انعام بـگويد: نرزقكم و اياهم; بـه شما و آنان روزى مى دهيم, چون اول روزى بـه بـزرگتـرها مى رسـد و آنان هسـتـند كه مقدارى از طعام و غذا را به كودك مى دهند, ولى در سوره اسرا نظم كلام را بـر هم زد و فرمود: نحـن نرزقهم و اياكم; ما بـه آنان و شما روزى مى دهيم, تا به انسانها بگويد: شما از پرتو فرزندانتان روزى مى خوريد و چـون مى خواهيم بـه آنان روزى دهيم, بـه شما نيز چيزى مى رسـد. پـس آنان ولى نعمت و اصل هسـتـند و كشتـن آنان كار خطرناكى است.

كلمات نهج البلاغه در باره وضع اقتصادى دوران جاهليت
عـلاوه بـر آيه هاى قرآن مولاى متـقيان(ع), آن سـرزمين را چـنين توصيف مى كند:
((ان الله بـعث محمدا ... و انتم معشر العرب على شر دين و فى شر دار, منيخون بـين حـجـاره خشن و حـيات صم, تـشربـون الكدر و تإكلون الجشب و تسفكون دمائكم و تـقطعون ارحامكم, الاصنام فيكم منصوبه و الانام بـكم معصوبـه; (3)خداوند در حـالى محـمد را بـه پيامبرى برانگيخت كه شما گروه عرب بر بـدترين دين و در بـدترين سرزمين بـوديد. در بـين سـنگهاى سـخـت و مارهاى كر, رحـل اقامت مى گشوديد. آبـهاى لجن دار سياه مى نوشيديد. غذاهاى خشن مى خورديد.
خونهاى يكديگر را مى ريختيد. قطع رحم مى كرديد. بتها در ميان شما نصب شده و گناهان بر شما پيچيده شده بود.))
مقصود از سنگهاى سخت سنگهاى سياه و بسيار تيز حجاز است كه با اندك بـرخورد بـا بـدن آن را مجروح مى كرد و مراد از مارهاى كر, مارهاى خـطرناكى اسـت كه از هياهوى انسـانها نمى تـرسـند و فرار نمى كنند و مقصود از كدر آبـهاى بـركه ها اسـت كه مملو از لجـن و سـاير كثـافات اسـت و از كثـرت آلودگى سـياه رنگ بـود. مقصود از خـوراكهاى خـشن غذاهايى بـود كه از آرد جـو, آرد هستـه خـرما و سوسمار و امثـال آن درست مى كردند و مراد از خونريزى و قطع رحـم وقايعى بود كه نمونه اى از آن براى بـهره بـردارى از آب گفته شد.
سخـنان حـضـرت زهرا(س)در بـاره وضـع اقتـصـادى دوران جـاهليت حضرت زهرا(س)وضع آنان را اين طور بيان مى كند:
((و كنتـم على شفا حفره من النار, مذقه الشارب و نهزه الطامع و قبسه العجلان و موطىء الاقدام تشربـون الطرق و تـقتـاتـون القد [الورق], اذله خاسئين تخافون ان يتـخطفكم الناس من حولكم; (4)و شما بر لب پـرتـگاهى از آتـش بـوديد. محل چشيدن تـشنگان و فرصت طمع كاران و اقتبـاس شتاب زدگان و قرار گرفتن قدمها. آبـهاى كثيف مى نوشيديد. پـوسـت دبـاغى شده مى خـورديد. ذليل و مطرود بـوديد و مى ترسيديد مردم شما را بربايند.))
بـخـش اول اين سخـن ضعف دينى و معنوى اعراب را بـيان مى كند و چهار بـخش بـعدى ضعف اجتماعى آنان را. هر كس مى خواست بـه قدرتى بـرسـد و بـر گروهى پـيروز شود و جـنگى راه بـيندازد, از اعراب استـفاده مى كرد و نيرو و شمشير عرب بـاديه نشين در اختـيار رئيس بود و فرمان, فرمان او.
((تـشربـون الطرق)) وضع آب آنها را بـيان مى كند. ((طرق)) بـه معـناى گودالهايى اسـت كه در وسـط راه از آب بـاران پـر شـده و حيوانات مختـلف از آن استـفاده مى كنند و آب را آلوده مى كنند, و ((تقتاتـون القد)) يا ((تـقتـاتـون الورق)) غذاى آنها را بـيان مى كند كه پوستهاى دباغى شده و يا بـرگ درختان بـود. اين دو بـخش بيانگر ضعف مادى آنان است.
و دو بخش باقى مانده ضعف روحى آنان را بـيان مى كند كه هيچ گاه در امـان نبـودند و پـيوسـتـه از اين و آن طرف در هراس بـودند.

وضع زنان در دوران پيش از اسلام
در چنين جامعه اى كه پسران را به خاطر ترس از گرسنگى مى كشند و آب و امكانات بـسـيار كم اسـت, و خـويشاوند بـر خـويشاوند رحـم
نمى كند, زن بـه عنوان عضوى زايد, فردى كه قدرت جـنگيدن, قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممكن است اسير شود و در هنگام كوچ از منطقه اى بـه منطقه ديگر, سـرعـت مردان را ندارد و كارى توليدى و مفيد انجام نمى دهد, بـلكه مصرف كننده اى است كه آب و غذاى گرانقيمتى را ـ كه بـراى هر قطره آن خونهاى زيادى ريخته مى شود ـ مصرف مى كند, مطرح است. به همين جهت بود كه آنان از خبر دختردار شدن رنگشان كبـود مى شد و بـه فكر بـدبـختيهاى پس از آن بودند. قرآن حال آنان را چنين بيان مى كند:
((و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر بـه ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب إلا سإ ما يحكمون; (5)وقتـى كه بـه يكى از آنان خبـر دختـردار شدن برسد, صورتش كبـود مى گردد و در حالى كه خشم خود را فرو مى خورد, به خاطر اين خبـر بـد از قوم خود متوارى مى شود و فكر مى كند آيا بـا سستـى و خوارى او را نگه دارد يا او را در زير خاك, پـنهان سازد. واقعا چقدر بد حكم مى كنند!))
آنان تـصور مى كردند همه چـيز در تـيراندازى و غارت است و همه امكانات منحصر در آبهاى بركه است. آيا خداوند نمى توانست بـاران بيشترى نازل كند, تا بركه بىآب نشود؟ آيا نمى توانست بـاد سوزان نفرستـد تـا زندگى آنان فلج نشود؟ و آيا واقعا زن در آن زمان و مكان موجودى بى ثمر بود؟ آيا بـا نبـود زن, امكان بـه وجود آمدن مرد هست؟! آيا واقعا بعد از اسلام كه دختـران را نكشتـند و زنان را احـتـرام كردند, از گرسنگى و تـشنگى مردند, يا اينكه بـرعكس ثروتهاى زيادى از جهان اسلام به آن سو سرازير شد؟! بالاخره انسان از روى جهالت, فكر مى كند مخلوقات خدا همان استـفاده اى را كه او در نظر دارد, بايد داشته بـاشند و گرنه بـى فايده اند و بـاز فكر مى كند امكانات جهان منحصر به آنچه كه او كشف كرده است. بله پشه يا كرمى كه درون سيب قرار گرفته است, زمين و آسمان را همان سيب مى داند!

توطئه طلاق دادن دختران پيامبر(ص)
به هر حال دختردارى و زن دارى چنان كار مشكلى بود كه طرف حاضر مى شد براى نجات از آن بر عاطفه و مهر پدر و فرزندى پا بگذارد و آن را لگدكوب كند, تا خود زنده بماند.
باز براى اينكه بـيشتر بـا آن محيط آشنا شويم, داستان ذيل را از سيره ابن هشام نقل مى كنيم: ((قريش به يكديگر گفتند: شما محمد را از اندوه مخـارج آسـوده خـاطر كرده ايد. دخـتـرانش را بـه او بـازگردانيد, تا بـه تإمين زندگى آنها سرگرم شود. در پى اجراى اين نقـشـه, بـه دامادهاى رسـول خـدا مراجـعـه كردند و از آنان خواستند دختران پيامبـر را طلاق دهند و در عوض قريشيان دو تن از بهترين دخترهايشان را به آنان بـدهند. يكى از دامادهاى پيامبـر به نام عتبه گفت: اگر دختر ابان بن سعد را به من مى دهيد, حاضرم. و او رقيه دختـر پـيامبـر را طلاق داد, ولى ابـوالعاص شوهر زينب حاضر به طلاق دادن همسرش نشد.)) (6
اين واقعه تاريخى وضع زن در آن سرزمين را بيان مى كند و معلوم مى شود داشتن دختر در خانه چه مشكلاتى داشته است.

آثار و تبعات متفاوت زندگى عصر ما با عصر پيامبر(ص)

الف)تعصب طايفه اى
1ـ در آن دوران يك فـرد ـ چـه زن و چـه مـرد ـ خـود را كـامـلا وابـستـه بـه قبـيله و طايفه خود مى ديد, زيرا هيچ گونه امكانات زندگى را نمى توانست تإمين كند و قوت ديگران بـود كه بـا نيروى او جمع مى شد, تـا از آب و مرتـعى و يا از حيثـيت قبـيله اش دفاع كند; از اين رو افراد تعصب خاصى نسبـت بـه افراد قبـيله و اسامى پدران و حفظ و بـر شمردن آنها و شعر گفتن در وصف پدران و امثال آن داشتند; به طورى كه هر فرد نسب خود را تا بـالاترين جد و حتى تا سام پـسر نوح ـ كه نسل عرب بـه او مى رسيد ـ حفظ داشتـند, در حالى كه فرد معمولى زمان ما نوعا نام پـدر جد خود يا جد جد خود را نمى داند و هيچ گونه افتخارى به او نمى كند.
در آن روزگار هيچ گاه فكر تـخـلف از رييس قبـيله بـه ذهن كسى خطور نمى كرد, تا چه رسد به اينكه به فكر زدن يا كشتن او بيفتد. رييس قبيله هرچند پير و فرتوت مى شد, ولى بـاز احترام خود را در بين فرزندان و افراد قبيله داشت.
2ـ عشق وافر بـه قبـيله و رييس, در آن دوران بـاعث مى شد فكر, شمشير و تـمامى نيروهاى قبـيله در اختـيار رييس قرار گيرد. اگر رييس قبيله, اسلام مىآورد, تمامى و يا اكثر قبيله مسلمان مى شد و اگر اعلام جنگ بر ضد اسلام مى كرد, تمامى يا اكثر افراد شمشير بـر دوش با اسلام مى جنگيدند. نگاهى به جنگهاى صدر اسلام از اين حقيقت پرده برمى دارد.
آيات زيادى از قرآن كه مشركان را به توحيد دعوت مى كند و آنان مى گويند ما پـدران خـود را اين گونه يافتـه ايم و ما پـيرو آنان هستيم, بيانگر همين حقيقت است:
((و اذا قيل لهم اتـبـعـوا ما انزل الله قالوا بـل نتـبـع ما الفينا عليه ابـائنا; (7)و هنگامى كه بـه آنان گفته شد: پـيروى كنيد آنچه را كه خدا نازل كرده است, گفتند: بـلكه پيروى مى كنيم آنچه را كه پدرانمان را بر آن يافتيم.))
قرآن در صدد از هم پـاشيدن قبـايل نيست, ولى در اين جـهت گام برمى دارد كه فـكر افـراد را در درون آن مجـموعـه رشـد دهد, تـا خـوبـيهاى قبـيله را پـيروى كنند, اما از بـديها دورى كنند. از اين رو در ذيل همين آيه مى فرمايد: ((ا و لو كان ابائهم لا يعقلون شيئا و لايهتدون; حتى اگر پدرانشان هيچ تعقل نكنند و هيچ هدايتى نداشته بـاشند, بـاز اينان از آنان متابـعت و پيروى مى كنند؟!)) قرآن نشان مى دهد بـا زندگى قبـيله اى مخالفتى ندارد; تنها مخالف تعقل نكردن و هدايت نايافتگى است.

ب ـ ضمان جريره و ضمان عتاق
ضمان جريره و ضمان عتـاق, معلول همان گونه زندگى بـود و گرنه اكنون اين گونه ضمانها وجـود نداشت. در آن زمان اگر فردى پـيدا مى شد كه قبيله اى نداشت, مثلا از جايى تبعيد شده بود, يا بـرده اى بـود كه آزاد شده بـود, مجبـور بـود بـا كسى پـيمان ضمان جريره ببندد, تا اگر

بـا عـرض پـوزش!! مقـدارى از مطالب در اين قـسـمت در هنگام پـردازش افتاده است در صورت نياز بـه اصل مجله مراجعه فرمائيد.

قبـيله اى پيمان بـبـندد تا حيثيت و شرفش منكوب نشود, بـى نياز مى سازد. به همين جهت تبعيد در آن زمان مجازاتى بسيار شديد بود, كه در قرآن آن را براى محارب با خدا و رسول و مفسد فى الارض و در كنار اعدام و قطع دست و پا قرار داده است, زيرا با تبـعيد شدن, شخص از تمامى امكانات محروم مى شد و براى بـه دست آوردن نان خود مشكل بـسـيار داشـت, ولى امروزه زندگى كردن يك فرد در دورتـرين شهرها و در متفاوت ترين وضع بـراحتى امكان پـذير است. بـنابـراين تـبـعـيد نمى تـواند مجـازات سـخـتـى در اين دوران قلمداد شـود.

پ ـ ديه قتل خطايى و بيمه
پرداخت ديه خطايى توسط مردان قبـيله نيز در همين راستا بـود. اگرچـه اين مسإله فقهى است و بـايد در جـاى خود, دلايل آن مورد نقد و بررسى قرار گيرد, ولى فعلا نظر ما در اينجا بيان واقعيتها است, نه احكام. در آن زمان افراد قبـيله, واحد منسجـم بـودند و اگر فردى قتل خطايى انجام مى داد و قبيله مقتول مى خواست بـه زور قاتل را به دادن خون بـها يا قصاص وادار كند, او در صدد مقابـله برمىآمد و قبيله اش بـه حمايت وى مى شتافتند. در اين صورت جنگهاى قبيله اى پـيش مىآمد. گاه قـاتـل را از قـبـيله مى راندند, كه يك شمشيرزن مدافع كم و بـه حـيثـيت قبـيله نيز آسيب وارد مى شد. هر راهى مشكل ايجاد مى كرد; از اين رو بـهتـرين راه تـعاون و همكارى آنان در پرداخت ديه بـود, ولى اكنون نه كم شدن يك فرد از طايفه ضربه مى زند و نه در صورت بودن با طايفه, بـار گرانى از دوش كسى بـرداشتـه مى شود. بـنابـراين اگر قتـل خطايى انجام شد و دادگاه مردان طايفه را جمع كرد و خواست ديه را بـه عهده آنان بـگذارد, فرياد همگان بلند مى شود و حاضرند قاتل را از خود بـرانند و نسب او را از خود قطع كنند و ديه سنگين را نپردازند!
در اين زمان تنها بـيمه است كه از پول و يارى همگانى نيرومند مى شود و در موارد لازم مى تواند جوابگو باشد.

ت ـ انتساب به قبايل
يكى از اثرات بـسيار مهم زندگى آن دوران انتساب قبـايل بـود. مثلا فردى كه از قبيله اى كوچك يا پست بود, آرزويش اين بود كه به قبـيله اى صاحب ثـروت و مكنت و شرافت و وجاهت منتـسب شود. بـراى نمونه ((زياد بن ابـيه)) را بـنگريد; وى استاندار حضرت على(ع)در فارس بـود, ولى چون نسب درستـى نداشت, معاويه از همين نقطه ضعف استفاده كرد و از او خواست از على(ع)و يارى او دست بردارد و به صف معاويه بپيوندد و او در عوض ((زياد)) را به ابـى سفيان منتسب سازد. وى به خاطر همين وعده از يارى حـضرت على(ع)و از حـق چـشم پوشيد. اين وعده براى او از ثروت ارزشمندتر بـود و بـالاخره نسب او تغيير كرد و زياد فرزند ابوسفيان شد. پس از فوت معاويه و به حكومت رسيدن يزيد و قيام امام حسين(ع)و دعوت كوفيان از آن حضرت و شروع درگيرى و نزاع در كوفه, يزيد بـه ابـن زياد نامه نوشت كه بـايد بـه هر وسـيله اى شـورش كـوفـه را بـخـوابـانى و ما را از گرفتاريهاى ايجاد شده توسط حسين بن على برهانى و گرنه تو را بـه نسب سابق يعنى ((عبيدالله پسر زياد پسر ابيه)) برمى گردانم و از نسب ابوسفيان جدا مى سازم. ابن زياد, مصلحت را در كشتن امام حسين و باقى ماندن بر نسب ابوسفيان ديد.
به هر حال انتساب به يك قبيله براى بـرخى, حتى بـه قيمت كشتن فرزند پيامبر داراى ارزش بود.

ازدواج راهى براى پيوند قبايل
حال كه قبـيله ها و انتساب افراد بـه آنها و اهميت انتساب بـه اين يا آن قبيله روشن شد, براحتى اهميت پيوند بـين قبـايل روشن مى شود و معلوم مى گردد اگر ازدواج با دختر رييس قبيله اى بـتواند پيمانى عملى بين دو قبيله باشد, يا بتواند دوستى بين دو قبـيله ايجاد كند و دو طايفه اى كه هر لحظه ممكن بود به جان هم بيفتند, به اين طريق در صلح و امنيت به سر برند, فلسفه بـرخى ازدواجهاى پـيامبـر اكرم(ص)روشن مى شود. بـعدا توضيح داده خواهد شد ازدواج پـيامبـر بـا ((جويريه)) دختـر رييس قبـيله بـنى مصطلق بـاعث شد مسلمانان, آن قبـيله را خـويشاوندان پـيامبـر بـدانند و تـمامى اسيران آن قبيله را آزاد سازند. از خوشحالى ازدواج پيامبـر بـا دختر رييس قبيله, تمامى افراد قبيله به اسلام گرويدند. از اين رو روشن مى شود ازدواجهاى آن حضرت بر مبـناى خواسته هاى شخصى نبـود, تا آن را امرى زشت بدانيم, بلكه امرى عقلايى و عاطفى و بـه نوعى شرافت دادن به زن بـود; بـه نحوى كه يك زن مى توانست موجب آزادى صد اسير, مسلمان شدن يك قبـيله و پـايان دادن كينه هاى قبـيله اى بشود و بـالاخره افتـخار همسرى بـا بـهتـرين مخلوق خدا را پـيدا كند.

ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ انعام(6), آيه 151.
2ـ اسرا(17), آيه 31.
3ـ شرح نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه 26.
4ـ بحارالانوار, چاپ قديم, ج8, ص108.
5ـ نحل(16), آيه 58 ـ 59.
6- سيره ابـن هشام, بـه نقل كناب نقش عايشه در تاريخ اسلام, سيد مرتضى عسكرى, ج1, ص53.
7ـ بقره(2), آيه 170.

احمد عابدينى - ماهنامه پيام زن ـ شماره 95

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت

قسمت 4
خلاصه قسمتهاى گذشته
در قسمت قبـل روشن شد كه ازدواجهاى متعدد پـيامبـر اكرم(ص)نه تنها مباح, بلكه لازم و ضرورى بـود و بـه نوبـه خود فداكارى بـه حساب مىآمد, تا حضرت زنان بـى سرپـرست را سرپـرستـى كند; قبـايل مختـلف را بـه خود و اسلام متـمايل سازد; كينه ها را تـقليل دهد; روحيات ضعيف شده را تقويت كند; سبب آزادى اسرا را فراهم سازد و ... تمامى مشركان, يهوديان و ساير دشمنان پيامبر(ص)كه در آن زمان سخن بـه انتقاد گشودند و انواع اتهامات را متوجه ايشان ساختند, هيچ كدام چنين نقصى را متـوجه آن حضرت نكردند, بـلكه ازدواجهاى او را ستودند. حتى ابوسفيان كه بزرگترين دشمن پيامبر اكرم(ص)بـود و دست از مخالفت بـا دين اسلام بـرنداشت وقتـى شنيد ايشان با ام حبيبـه ـ دختر ابـوسفيان ـ ازدواج كرده است, از فرط خـوشحـالى گفت: هذا الفحـل لا يرغم انفه; شكست و خـوارى بـر اين جوانمرد مباد!

چند پرسش در باره زندگى خصوصى پيامبر(ص)
اكنون نوبت به پاسخگويى بـه ساير پرسشهايى است كه در اول فصل مطرح كرديم:
چرا پيامبر اكرم(ص)در روزى كه سهم حفصه بود, كنار ماريه قرار گرفت, تا حفصه به وى اعتـراض كند؟ چرا بـه دنبـال اعتـراض حفصه برخى از اخبار غيبـى را در اختيار او گذاشت, تا وى آنها را بـا عايشه در ميان گذارد؟ چـرا بـراى خوردن شربـت عسل در غرفه زينب بنت جحش بيشتر تـوقف كرد, تـا عايشه تـحريك شود؟ چرا در روزى كه سهم عايشه بود, بـا حضرت على(ع)زياد صحبـت كرد, تا عايشه دلتنگ شود و اعتراض كند؟ چرا فرزندان زهرا(س)را زياد دوست مى داشت, تا موجب تحريك برخى همسران خود شود؟
در اين باره چند بحث مطرح است:
اول اينكه: اين چراها حد و نهايتى دارد؟
دوم: آيا بـه اين چراها بـايد جواب كلامى داد يا جواب تاريخى؟
سوم: بـر فرض اينكه بـخواهيم جـواب تـاريخى دهيم, آيا تـمامى حوادث تاريخى ثبـت و ضبـط شده است؟ و آيا تاريخ بـه طور كامل و صحيح براى ما نقل شده است؟
چهارم: آيا در هنگام جواب دادن بـايد خواننده را فرد مسلمانى كه بـه نبـوت پـيامبـر اكرم(ص)و عصمت او معتقد است, فرض كرد يا خواننده را فردى كه بـه هيچ يك از امور ذكرشده اعتـقادى ندارد, در نظر گرفت؟
بديهى است بـا انتخاب هر يك از گزينه هاى فوق, نحوه جواب دادن به سوالهاى مطرح شده, فرق مى كند, ولى چون بحث اصلى ما چيز ديگرى است و جواب گفتن تنها بـراى آماده كردن زمينه بـراى بـحث اصلى, يعنى سازگارى پيامبر اكرم(ص)در خانواده است, جواب اين سوالها و اعتراضات را به اجمال مطرح مى كنيم; به طورى كه ذهن پرسش گر ـ از هر نوع كه باشد به اقناع نسبى دست يابـد, تا بـه فصل بـعدى كه مهمترين فصل نوشتار است, برسيم.
در روابط اجتماعى و روابـط خانوادگى هميشه چراها وجود دارد و انسان بـا اندكى دقت مى يابـد كدام ((چـرا)) اصلى اسـت و كدامين انحرافى. كدامين حادثه علت است و كدامين معلول. بـا مثالى مطلب را ملموستر مى كنيم: پيامبر اكرم(ص)و اصحاب به ساختن مسجدالنبـى مشغول بـودند و هر يك سنگهايى را از فاصله اى نسبـتـا دور بـراى بناى مسجد مىآوردند. عمار كه فرد نيرومندى بود, هر بـار دو سنگ مىآورد و مى گفت: يكى سهم خـودم و ديگرى را بـه نيابـت از رسـول اكرم(ص)مىآورم. اصحاب كه قوت و نيروى او را ديدند, بـر پـشت او سه سنگ مى گذاشتـند تـا بـياورد و خودشان يك سنگ مىآوردند. عمار پيش رسول اكرم(ص)شكايت بـرد و گفت: اينان مى خواهند مرا بـكشند. پيامبـر اكرم(ص)فـرمود: ((تـقتـلك فـئه البـاغـيه; تـو را گروه تـجـاوزكار خواهد كشت. )) (1)اين جـمله در ذهن اصحاب ماند, تـا اينكه پس از حدود سى و پنج سال جنگ صفين شروع شد و عمار به دست لشكريان معاويه كشتـه شد. معلوم شد گروه معاويه ((فئه بـاغيه)) هسـتـند, ولى معاويه و عمروعاص فورا بـا تـرفند گفتـند: ما فئه باغيه نيستيم, بـلكه لشكريان على فئه بـاغيه هستند, چرا كه اگر آنان عمار را به ميدان نمىآوردند, كشته نمى شد.(2
بـا اندكى تـإمل روشن مى شود آوردن عمار بـه ميدان جرم نيست, زيرا اولا هر كسى در ميدان جـنگ از تـمامى امكانات خود استـفاده مى كند; ثانيا عمار خـود بـا تـشخـيص خـويش در صف لشكريان حـضرت على(ع)قرار گرفته است, نه اينكه او را آورده بـاشند; و ثـالثـا ((تقتله; او را مى كشند)) ظهور در مبـاشرت دارد, نه در تـسبـيب.

اجازه خداوند بـه پـيامبـر(ص)و تـوافق زنان در چگونگى رفتـار
در مسإله تقديم و تإخير همسران پيامبر(ص)يا مهربانى بـيشتر با يكى از آنها و امثال آن اولا خداوند به حضرت اجازه داد حق هر كدام از همسران را كه خـواسـت, مقدم بـدارد و زنان در اين گونه موارد حق اعتراض نداشتند: ((ترجى من تشإ منهن و تـووى اليك من تشإ و من ابـتغيت ممن عزلت فلا جناح عليك(3); نوبـت هر كدام را كه مى خواهى, بـه تإخير بـينداز و هر كدام را كه مى خواهى, پـيش خود جاى ده و بر تـو بـاكى نيست كه هر كدام را كه تـرك كرده اى, [دوباره] طلب كنى.)) روشن است آيات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده, در حالى كه آيات سوره تحريم مربـوط بـه اواخر عمر پيامبـر اكرم(ص)اسـت و همان طور كه در تـاريخ قـرآن آمده, سـوره احـزاب نودمين سوره و سوره تحريم صد و هفتـمين سوره است و طبـق تـمامى ترتـيب قرآنها, سوره احزاب قبـل از سوره تـحريم است.(4)داستـان ماريه كه بيشترين بحثها و اعتراضها را برانگيخته, در آيات سوره تـحريم ذكر شده كه پـس از سوره احزاب است. ثانيا در سوره احزاب پس از اينكه پيامبر(ص)به امر خدا همسرانش را بين ماندن و زندگى نزد وى با امكانات كم و يا طلاق گرفتن مخير ساخت, همه زنان جانب پيامبر(ص)را برگزيدند. بنابراين پيامبر اكرم(ص)اگر حق همخوابگى يكى از همسران را مقدم يا موخر مى داشت يا به يكى از آنان محبـت بيشترى مى كرد, بر طبق شرطى بود كه بـينآنان انجام شده بـود. از اين رو نه اعتـراض حفصه وارد است كه چرا در روزى كه سهم من است, بـا ماريه بـود, و نه اعتـراض عايشه, كه چرا در روزى كه سهم من است, با على نجوا كردى, زيرا خودشان چنين قرارى گذاشته بـودند. ابن جرير و ابن منذر و ابن ابـى حاتم از محدثان اهل سنت و ديگران از ابـى رزين نقل كرده اند كه پيامبـر اكرم(ص)خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چـون چـنين ديدند, گفـتـند: ما را طلاق مده و تـو در امورى كه بين ما و شماست, اختـيار كامل دارى. هر چه خواستـى از خودت يا مالت بـراى ما قرار بـده. آن گاه خداوند آيه ((ترجى من تشإ ...)) را نازل كرد.(5)
بنابراين تمامى عملها و كارهاى پيامبر(ص)بـا همسرانش و تقديم و تإخيرها, بر اساس شرطى بـود كه بـين حضرت و همسرانش بـود. و خدا نيز بـه پـيامبـر اكرم(ص)اخـتـيار چـنين كارى را داده است. به هر حال با توافق طرفهاى قرارداد(پيامبر اكرم(ص)و همسران)و تإييد خداوند راه بسيارى از چراها بـسته مى شود; اگر چه در جاى خود گفتـه شده است كه اخلاق كريمه پـيامبـر اكرم(ص)ابـا داشت از اينكه مساوات بـين زنان را رعـايت نكـند. مواردى كـه بـه خـاطر مصلحـتـى مسـاوات را رعايت نكرده و در تـاريخ نقل شده, بـسـيار انگشت شمار است.
از سخن حفصه كه گفت: در روز و اتـاق من, بـا غير من!(6)و نيز از صفيه كه خـطاب بـه عايشه گفت: امروز سـهم من اسـت, ولى چـون احـتـمال مى دهم رسول خـدا از من دلخـور بـاشد, سهمم را بـه تـو مى بـخشم, بـه شرطى كه در رضايت رسول الله تلاش كنى(7), و نيز از سخن رسول اكرم(ص)كه فرمود: اى عايشه! امروز روز تـو نيست(8), و همچنين از اجازه خواهى عايشه از ساير زنان بـه هنگام مريضى منجر به وفات حضرت پيامبر(ص)بـراى استراحت كردن آن حضرت در حجره وى, معلوم مى شود, حضرت تا آخرين لحظات عمر سعى در رعايت تساوى بـين زنان داشتـه است; على رغم اينكه زنانش او را در اين مسإله صاحب اختـيار قـرار داده و خـداونـد نـيز آن را تـإييد كـرده بـود.
عايشه و حـفصه هر دو فاقد فرزند بـودند و طبـيعى اسـت از اين مشكل بسيار رنج بـبـرند. بـرخى از رنجهاى آنان عبـارت بـود از: نداشتن فرزند, براى اينكه عاطفه مادرى را بـه پاى او بـريزند و نسـل و نام خـود را بـه واسـطه او زنده نگه دارند. از طرفى فكر مى كردند چون فرزندى ندارند, پس در دوران پيرى و درماندگى و پـس از فوت پيامبـر اكرم(ص)حافظ و نگهبـان و سرپرست و يا روزىرسانى ندارند; خصوصا اين مسإله پس از نزول آيه ششم سوره احزاب كه در آن خداوند زنان پيامبر(ص)را مـادران مـومـنان نامـيد(و ازواجـه امهاتهم)و ازدواج با آنان را حرام كرد(و لا ان تزكحوا ازواجه من بعده ابـدا)) (9)شدت يافت, زيرا آنان فهميدند پس از پيامبـر(ص) حق ازدواج ندارند. در زندگى پيامبر(ص)نيز مال و منال چندانى به چشم نمى خورد كه بـه آن اميدوار بـاشند. اين مسايل و ناراحتـيها سينه حفصه و عايشه را مى فشرد.
اگر بـر اين مشكلات و ناراحتـيها اين مسإله نيز اضافه شود كه پـيامبـر اكرم(ص) فرزندان حضرت زهرا(س)و فرزند ماريه را ثـمرات وجودى خـود مى دانسـت و آنان را دوسـت مى داشت و روى زانوان خـود مى نشاند, طبعا دلخورى عايشه و حفصه را به دنبـال داشت, كه جمله ((فقد صغت قلوبـكما(10)در قرآن; واقعا دلهايتـان انحـراف پـيدا كرده است)) بيانگر مقدارى از حالات درونى آن دو است.

(فصل دوم)
بـحث اصلى در اين نوشتار سازگارى پيامبـر اكرم(ص)بـا همسرانش بوده كه طى دو فصل به عنوان زمينه ساز اين بحث به بـرخى اختلافات زنان آن حضرت با يكديگر, آزار و اذيتها يا حداقل كم لطفى هايى كه به پيامبر اكرم(ص)نمودند, اشاره شد و همچنين بـه شبـهاتى كه در باره تـعدد همسـران آن حـضرت و نظاير آن بـود, پـاسـخ داده شد.
در اين فصل جاى سخن اين است كه پـيامبـر اكرم(ص)بـا چه روش و منشى در خانه مديريت مى كرد و چگونه با همسران خود برخورد مى كرد كه توانست بـخوبـى آنان را از خود راضى كند و نه تنها زمينه هاى اختلاف و كدورت را بخشكاند, بـلكه بـتواند محبـوب آنان شود, بـه طورى كه وقتـى آيه قرآن آنان را بـين بـاقى ماندن و ساختـن بـا زندگى ساده و بىآلايش پيامبر يا طلاق گرفتن و بـه دست آوردن متاع دنيوى مخير كرد, آنان همگى زندگى بـا پـيامبـر اكرم(ص)را ترجيح دادند.(11 به نظر مى رسد در اين فصل نيز بحث را در دو بـخش پى گيرى كنيم. در بخش اول به اخلاق پيامبر اكرم(ص)بـپردازيم كه موجب جذب تمامى مردم مى شد, به طورى كه هر كس چند روزى با آن حضرت به سر مى برد, عاشق روش و منش ايشان مى گشت, و در بـخش دوم اخلاق و سلوكى را كه در خـانواده داشتـند, بـررسى و از هر كدام چـند نمونه اى را ذكر مى كنيم. اذعان داريم كه تمامى نمونه ها را نمى توان پـيدا يا ذكر كرد, زيرا نه همه در كتـابـها بـه ثبـت رسيده و نه در قرآن بـا صراحت از آنها پرده برداشته است و نه نوشته حاضر گنجايش همه آن مطالب را دارد. حـتـى ما تـمامى زواياى زندگى آن حـضـرت را درك نمى كنيم; بـنابـراين از چـند سو محدوديت وجـود دارد و ما را در محدوده ذكر چند نمونه نگه مى دارد.
وقتى خداوند كه خالق پـيامبـر اكرم(ص)و خالق كل موجودات جهان است, با جمله ((و انك لعلى خلق عظيم; (12)براستى كه تو را خويى والاست)) او را بستايد, گويى خداوند از اخلاق پيامبـر اكرم(ص)بـه شگفت آمده كه چگونه به او انواع تهمتها را بزنند, انواع آزار و اذيتها را برسانند, ولى او در زمان ضعف و بى ياورى خم بـه ابـرو نياورد و در زمان توانمندى و اقتدار به راحتى از مقصران بـگذرد و با گفتن ((اذهبوا انتم الطلقإ; برويد شما آزاديد)) بر تمامى گذشته ها خط عفو و بخشش بكشد و حتى حاضر نبـاشد گذشته دشمنان را به يادشـان بـياورد. شـايد بـه همين جـهت در آيه قرآن بـه جـاى ((حسن)) تعبير بـه ((عظيم)) كرده است, زيرا واژه شناسان مى دانند اخلاق را بـا لفظ ((حسن)) مى ستـايند و جا داشت خداوند بـفرمايد: ((ان خلقك حسن)) , اما تعبير ((عظيم)) همراه بـا حرف ((على)) و حـرف قسم ((لام)) بـيانگر ويژگيهاى خاصى از اخلاق و روش آن حـضرت است كه بـا لفظ ((حسن)) قابـل بـيان نيست. پيامبـر(ص) چنان عمل مى كند كـه همه دشـمنان نيز وى را بـه امانتـدارى, راسـتـگويى و راست كردارى بشناسند و پيوسته امانتهاى خود را نزد او بگذارند و در بين انسانها بـا تمامى مسالك و رفتارها تنها او لقب امين را از آن خود كند و در نزد دوست و دشمن بـه اين ويژگى شناخته شود.

بخش اول
نمونه هايى از برخورد پيامبر(ص)با ديگران
يكى از راههاى يافتن شخصيت يك فرد رجوع بـه دست پـرورده هاى او است. اگر ما شخـصيت رسـول اكرم(ص)و بـزرگواريهاى وى را از همين ديد مورد بـررسى قرار دهيم, بـه نتـايج بـسيار جـالبـى مى رسيم.

الف ـ فدا كردن جان, به خاطر آرامش پيامبر(ص)
يكى از دست پرورده ها و عشاق پيامبـر(ص)ابـورافع است. او بـرده عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر(ص)بود. عباس او را به پيامبر(ص)هديه كرد و وى اسلام آورد, پس به حبشه و بعد بـه مدينه هجرت كرد. در بيعتهاى پيامبر(ص)حضور داشت و با ايشان عهد كرد و بالاخره وقتى او خبر اسلام آوردن عباس را به گوش پيامبر(ص)رساند, حضرت او را آزاد ساخت. ابورافع كه عاشق اخلاق و سجيه هاى پيامبـر اكرم(ص)شده بـود, حضرت را رها نكرد و پيوسته در خانه ايشان بـه خدمتگزارى مشغول بود و آن را بر آزادى ترجيح مى داد.
روزى او بر پيامبـر اكرم(ص)وارد شد و حضرت را در حال استراحت يافت و ديد كه مارى بـه سـوى ايشان در حـركت اسـت. فكر كرد اگر بخواهد مار را بـكشد, شايد پيامبـر(ص)از خواب بـيدار شود و اگر اقدامى انجام ندهد, ممكن است مار پـيامبـر(ص) را نيش بـزند. او براى حفظ جان و خواب پيامبر(ص), بين حضرت و مار خوابـيد تا سپر بلاى حضرت شود. پس از لحظاتى پيامبر(ص)بيدار شد, در حالى كه آيه ((انما وليكم الله و رسوله ...)) را تـلاوت مى كرد و ابـورافع را كنار خود ديد. پـرسيد: اينجا چه مى كنى؟ چرا اينجا خوابـيده اى؟!
ابـورافع جـريان را تـعريف كرد. حضرت فرمود: بـرخيز و مار را بكش.(13)
شايان ذكر است آيه ((انما وليكم الله و رسوله ...)) در بـاره ولايت حضرت على(ع) و از آيات سـوره مائده اسـت كه در اواخـر عمر پيامبـر اكرم(ص)نازل شده است و اسلام آوردن عبـاس, حتما قبـل از اين زمان انجام شده است. بـنابـراين ابـورافع در آن زمان بـرده نبوده و انسانى آزاد بـوده است و روشن است كه چنين انسانى حيات و زندگى خود را بـر هر چيز مقدم بـدارد, زيرا تازه طعم آزادى و استقلال را مى چشد; ولى ابورافع نه تنها حفظ جان پيامبر(ص)را بـر حيات خود ترجيح مى دهد, بـلكه فكر مى كند بـايد جان خودش را فداى لحظه اى از استراحت پيامبر اكرم(ص)نمايد, و به همين قصد بين مار و پيامبر(ص)فاصله مى شود, تا خود بـميرد, ولى پيامبـر اكرم(ص)از خواب بيدار نشود.
پيامبر اكرم(ص)چگونه رفتار مى كرد كه برده وى يا به هر حال يك انسان, اين گونه عاشق او و حاضر است براى لحظه اى استراحت ايشان اين چـنين جـانفشانى كند, در حالى كه بـه هيچ روى نمى تـوان گفت امور دنيايى يا اميد به جايزه و امثال آن وى را بـه اين كار وا داشته است؟! بيدار كردن پيامبـر اكرم(ص)كار مشكلى نبـود و حضرت ناراحت نمى شد, ولى ابورافع تشخيص مى دهد جان او كمتر از استراحت پيامبر اكرم(ص) ارزش دارد.
در اينجا تنها بـه يك ويژگى از حضرت, كه در ميان همين داستان به طور گذرا آمده است, اشاره مى كنيم:

پاداش بزرگ در مقابل كار خوب
چنان كه گذشت ابورافع بـرده عبـاس بـود كه او را بـه پيامبـر اكرم(ص)بخشيد. وقتى ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پيامبـر اكرم(ص)رسـاند, حـضرت او را آزاد سـاخـت. از اينجـا روشن مى شود پيامبر اكرم(ص)كار خوب را ـ هر چند كوچك باشد ـ ناديده نمى گرفت و در مقابل آن پاداش زيادى پرداخت مى كرد. وقتى خبـر اسلام آوردن يك انسان پاداشى به اين بـزرگى داشته بـاشد و از طرفى روشن است انسان بـنده احسان است, معلوم مى شود چرا ابـورافع عاشق پيامبـر اكرم(ص)است. البته اين تنها يك علت است كه در اين ماجرا از روى آن پرده بردارى شده و بـه دسـت ما رسـيده اسـت. مسـلما آن حـضرت ويژگيهاى فراوانى داشته كه ابورافع را عاشق خود مى ساخت كه شايد در اين نوشتار بتوانيم به برخى از آنها اشاره كنيم.
حال هر كسى از خود مى پـرسد: اگر خبـر اسلام آوردن عبـاس, چنين پاداشى را به همراه داشت, فاصله شدن بـين مار و آن حضرت و كشتن مار, چه پاداشى را داشته است؟
ابورافع چنين نقل مى كند: ((پس از اينكه مار را كشتم, پيامبـر اكرم(ص)دست مرا گرفت و فرمود: اى ابورافع! هنگامى كه گروهى بـا على مى جنگند و او بـرحق است و آنان بـر بـاطل, تـو در چه موضعى هستى؟
از حضرت خواستـم بـرايم دعا كند كه اگر دشمنان امام را ديدم, خداوند نيروى جـنگ بـا آنان را بـه من عطا كند و ايشان نيز دعا كرد. سپس دست مرا گرفت و بين مردم آورد و فرمود: هر كس مى خواهد به شخص مورد اعتـماد من در مورد جان و اهل بـيتـم نگاه كند, بـه ابورافع بنگرد كه او امين بر جانم است. )) (14
دو عمل از ابورافع(حايل شدن بين پيامبـر(ص)و مار و كشتن آن)و دو پاداش بزرگ از پيامبر اكرم(ص)(پيشگويى از جنگى كه بـين حضرت على(ع)و مخالفان رخ خواهد داد و برحـق بـودن حـضرت على و وجـوب يارى او, و دعاى پيامبر(ص)در حق ابـورافع)مضمون اين روايت است. جالب است بدانيد ابورافع در جنگها در خدمت حضرت على(ع)بود و پس از شهادت حضرت, خانه خود را در كوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبى(ع)به مدينه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(15
اگر توجه شود كه مردم در هر زمانى پيوسته خود را به آب و آتش مى زنند تـا تـإييدى از يك مقام عالى رتـبـه دريافت كنند, روشـن مى شود چه لطف و عنايت بزرگى, پيامبـر(ص)بـه ابـورافع كرده است. ايشان در اواخر عمر شريفش و در حالى كه پـيامبـر خاتـم و داراى حاكميت وسيع در جزيره العرب بود و بـر جانها حكومت مى كرد, چنين تـإييديه مهمى را بـه ابـورافع مى دهد و او را در جمع مردم بـه عنوان امين خود و اهل بيتش معرفى مى كند.
نمونه دوم: زيد بن حارثه, از اسارت تا فرزندخواندگى
زيد پسر حارثه فرزند شراحيل و در خانواده اش بسيار محبوب بود. او به همراه مادرش(سعدى)براى زيارت طايفه مادر(بنى معن از قبيله طى)رفته بود كه لشكريان بنى القين بـر بـنى معن يورش بـردند و در بين اسرا زيد را نيز به اسارت گرفتند و در بازار عكاظ او را در معرض فروش گذاشـتـند. حـكيم بـن حـزام او را بـراى عمه اش حـضـرت خديجه(س)خريد و حضرت خديجه(س)قبـل از بـعثت پيامبـر(ص)او را كه هنوز پسربچه اى هشت ساله بود, به آن حضرت بخشيد.
پدرش در فقدان او اشعار غمناكى سرود كه از آنها عمق محبـت وى روشن مى شود:
بكيت على زيد و لم ادرما فعل
احى يرجى ام اتى دونه الاجل
فوالله ما ادرى و ان كنت سائلا
إغالك سهل الارض ام غالك الجبل
فياليت شعرى هل لك الدهر رجعه
فحسبى من الدنيا رجوعك لى مجل(16)
بر زيد گريستم و نمى دانم چه كرد
آيا زنده و گرفتار است يا مرگش رسيده است
به خدا قسم نمى دانم ـ اگرچه پرسيده ام ـ
آيا زمين هموار تو را گرفتـه يا كوهها تـو را حبـس كرده است؟
اى كاش مى دانستم آيا در طول زمان برگشتى بـرايت وجود دارد از دنيا تنها برگشتن تو برايم كافى است.
زمانى گذشت تا اينكه گروهى از قبيله بنى كلب حج انجام دادند و زيد را ديدند و شناختـند و او نيز آنان را شناخت و گفت: مى دانم كه آنان در فقدان من زياد جزع و فزع كرده اند. و در ضمن اشعارى, از سلامتى و راضى بودن خود سرود و خداوند را ستايش كرد از اينكه او را در خانه پيامبر(ص)كه اهل كرم و بـزرگوارى است, قرار داده است:
فانى بحمد الله فى خير اسره
كرام معد كابرا بعد كابر(17)
طايفه بـنى كلب خـبـر زنده بـودن او و موقعـيتـش را بـه پـدرش رساندند. پدر و عموى زيد بـراى فديه دادن و آزاد ساختن او خدمت پيامبر(ص)آمدند و گفتند: اى فرزند عبدالمطلب!اى فرزند هاشم! اى فـرزند سـرور قوم خـويش! آمده ايم تـا در مورد فـرزندمان كه نزد شماست, صحبت كنيم. بر ما منت بگذار و احسان نما و فديه بـگير و او را آزاد كن.
پيامبر اكرم(ص)فرمود: چه كسى را؟
گفتند: زيد بن حارثه را.
پيامبر(ص)فرمود: چرا پيشنهاد ديگرى مطرح نمى كنيد؟
گفتند: چه پيشنهادى؟
فرمود: او را بـخوانيد و مخير سازيد. اگر شما را انتخاب كرد, از آن شما بـاشد[ و پـول و فديه اى نمى گيرم] و اگر مرا اخـتـيار كرد, سوگند به خداوند, كسى كه مرا ترجيح دهد, او را به هيچ نحو و با هيچ چيز معامله نمى كنم.
گفتند: بيش از انصاف با ما سخن گفتى و احسان كردى!
پيامبـر(ص)زيد را صـدا كـرد و فـرمـود: اينان را مـى شـناسـى؟
گفت: بله. اين پدر من است و اين عموى من.
پيامبر(ص)فرمود: من همانم كه شناخته اى و همنشينى مرا ديده اى.
مرا يا آنان را اختيار كن.
زيد گفـت: آنان را نمى خـواهم. من هيچ كـس را بـر تـو تـرجـيح نمى دهم. تو براى من به جاى پدر و عمو هستى. پدر و عمويش گفتند: اى زيد! واى بر تو! آيا برده بودن را بر آزاد بودن و بـر پدر و عمو و خانواده ات ترجيح مى دهى؟ زيد گفت: بله, اين مرد ويژگيهايى دارد كه هيچ كس را بر او ترجيح نمى دهم.
وقتى رسول اكرم(ص)چنين ديد, او را به حجر اسماعيل برد و اعلام كرد: اى كسانى كه حاضريد! گواه بـاشيد كه زيد فرزند من است! از من ارث مى برد و من از او ارث مى برم.
وقتى پدر و عموى او چنين ديدند, دلشاد شدند و آسوده خاطر بـه ديار خود رفتند. (18
از داستان زيد و فرزندخـواندگيش روشن مى شود وى در خـانواده اش محبوب بود, به طورى كه در رثاى او اشعارى مى خوانند و براى پيدا كردن وى افرادى را بـه اين طرف و آن طرف گسـيل مى كردند و بـراى فديه دادن و خريدن او به التماس مى افتادند. از طرفى زيد بـچه اى بود كه بيش از هر چيز نياز بـه مادر و لطف و محبـتهاى او داشت, ولى با اين حال برده بودن و در خانه پيامبـر اكرم(ص)زندگى كردن را بـر آزادى تـرجـيح مى داد! بـه احـتـمال زياد در ذهن زيد اين مسإله بـود كه شايد اگر محمد(ص)را بـرگزيد, بـايد تـا آخر عمر بـرده بـماند و ممكن است پـدرش او را از نسب خود جـدا كند و در نتيجه شخصى بى هويت و بى حسب و نسب شود, ولى با همه اين احتمالات, باز بودن با پيامبر را ترجيح مى داد.

اهميت نسب در عرب
اگر مقايسه اى بين اين كار زيد و كارى كه زياد بـن عبـيد و پسر وى براى بـه دست آوردن حسب و نسب انجام دادند بـشود, قدر حسب و نسب روشن مى شود و آنگاه بـا صراحت مى تـوان اعلام كرد ما هنوز از درك اخلاق, روش و منش پيامبر اكرم(ص)عاجزيم و نمى دانيم او چگونه چنين عاشقانى تربيت مى كرد.
زياد فرزند زنى به نام سميه بود كه به فحشا معروف بـود و بـه همين جهت معلوم نبود پدر زياد كيست. آيا نامش عبـيد است يا نام ديگرى دارد؟ ((زياد)) شخـصى مسلمان و يكى از استـانداران حـضرت على(ع)بود, ولى چون نسب درستى نداشت, رنج مى برد, معاويه از اين نقطه ضعف استـفاده كرد و بـه او گفت: اگر راه و روش خود را رها كنى و به طرف من بـيايى, تو را بـه ابـوسفيان ملحق مى كنم. زياد براى ملحق شدن به ابـوسفيان و حسب پيدا كردن حاضر شد حق را زير پا گذارد و بـه قيمت تـرك مسير حق و پـيوستـن بـه معاويه, زياد بن ابـى سفيان ناميده شود.(19)پـس از قيام امام حسين(ع)يزيد پـسر معاويه بـه عبـيدالله پـسـر زياد نامه نوشت كه يا اين غائله را پايان مى دهى و يا اينكه تو را به نسب اصلى خودت ((عبـيد)) ملحق مى كنم. ابن زياد براى باقى ماندن بر حسب و نسب ابوسفيان, به آن جنايت بـزرگ دست زد و حـاضر شد امام حـسين(ع)و يارانش را از دم تيغ بگذراند, تا بر نسب ابوسفيان باقى بماند.
بـه هر حال حسب و نسب آن قدر بـراى مردم آن دوره مهم بـود كه حتى اعتقادات خود را در پـاى آن فدا مى كردند و ننگ كشتـن فرزند پيامبـر را مى خريدند. حفظ كردن نام پـدران و اجداد و خواندن آن در جـنگها و در ضمن اشعار, حكايت از اهميت نسب مى كند. حال اخلاق پيامبر اكرم(ص)و محبتهاى او به بـرده اى مانند زيد چقدر و چگونه بوده است كه او بردگى نزد ايشان و بى حسب و نسب شدن را بر آزادى و حسب و نسب ترجيح مى دهد! آيا اين تـإثير از دين اسلام بـود يا از اخلاق نيكـوى پـيامبـر اكـرم(ص), يا چـيزى ديگر؟ بـه هر حـال نقـشآورنده مكـتـب و صـفـات و ويژگيهاى او قـابـل تـإمل اسـت.
از اشعارى كه زيد بـراى پـدر و مادرش فرستاد, معلوم مى شود او شخصى فهيم و با عقل و ادراك قوى بوده است. بـنابـراين بـرگزيدن پيامبـر اكرم(ص)و ماندن نزد آن حضرت, از روى احساسات و يا فريب خوردن مانند فريب خوردن كودكان با مقدارى اسبـاب بـازى و وسايل تفريح ـ نبـوده است و از جملاتى كه مقابـل پـدر و عموى خود گفت, معلوم مى شود واقعا ويژگيهاى خوب و منحصر بـه فردى در حضرت ديده بود كه آن ويژگيها بر همه چيز ترجيح داشت و بـا هيچ چيزى قابـل تعويض نبود.
شـمه اى از بـزرگواريهاى حـضرت رسـول اكرم(ص)در همين جـا و در جريان فديه گرفتن براى زيد مشخص مى شود كه اشاره بـه آن خالى از لطف نيست. پـيامبـر اكرم(ص)فرمود: او را مخير كنيد. اگر شما را برگزيد, از آن شما باشد و اگر مرا برگزيد, نزد من باشد. از اين جمله روشن مى شود اگر زيد پدر و طايفه خود را برمى گزيد, پيامبـر اكرم(ص)از آنان فديه نمى گرفت و بدون گرفتن چيزى زيد را به آنان تـحويل مى داد. بـه همين جهت آنان بـسيار خوشحال شدند و گفتـند: زيادتر از انصاف با ما برخورد كردى و احسان نمودى.
وقتى زيد ماندن نزد حضرت را ترجيح داد, پـيامبـر(ص)تشخيص خوب زيد را بى پاسخ نگذاشت و در مقابل آن, چند احسان بـه او كرد: او را آزاد ساخت; او را در حضور جمع فرزند خود معرفى كرد, به طورى كه از آن پس بـه او زيد بـن محمد گفته مى شد, تا در سال ششم هجرى آيه ((ادعوهم لابـائهم)) (20)فرمان داد آنان را بـه نام پـدران اصلى بخوانند. همچنين پيامبـر(ص)او را وارث خويش و خود را وارث او معرفى كرد, تا پسرخواندگى تشريفاتى نبـاشد, و اين حكم بـاقى بود تا اينكه آيه ((و او لو ا الارحام بعضهم اولى ببـعض فى كتاب الله)) (21)نازل شد.
اين فقط يك نمونه از برخوردهاى پيامبـر اكرم(ص)بـا زيد و بـا پدر و عموى او است كه آنان را از ناراحتى نجات داد و آنگاه بـا خاطرى آسوده زيد را نزد پيامبر(ص) رها كردند و رفتند. اما ساير بـرخوردهاى پيامبـر(ص)چگونه بـود كه اين گونه زيد را شيفته خود كرد, به گونه اى كه در نزد وى پيامبر(ص)جايگزينى بـهتر از پدر و مادر و عمو و خويشاوندان و نيز بـهتـر از آزادى و حـسـب و نسـب نمايان شده و او حاضر بـود همه چيز را بـراى ماندن نزد پيامبـر فدا كند؟! اين امرى است كه قلم در طول تـاريخ از بـيان آن عاجز بوده است و در آينده نيز عاجز خواهد بود.

ازدواج زينب با زيد
بـه عنوان نمونه اى ديگر از بـرخورد پيامبـر اكرم(ص)بـا زيد و محبـت بـه او مى توان از ازدواج زينب بـا وى سخن بـه ميان آورد. زينب, دختر عمه پيامبر اكرم(ص)بود. حضرت از وى براى ازدواج بـا زيد خواستگارى كرد, ولى زينب متمايل نبود, تا اينكه آيه ((و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قـضـى الله و رسـوله امرا ان يكون لهم الخـيره من امرهم و من يعص الله و رسـوله فقد ضـل ضـلالا مبـينا; (22)و هيچ مرد و زن مومنى را نرسد كه چـون خدا و پـيامبـرش بـه كارى تصميم بـگيرند, بـراى آنان اختـيارى بـاشد. و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند, قطعا دچـار گمراهى آشكارى گرديده است)) نازل شد و زينب به ازدواج راضى گشت.
از اينجا روشـن مى شـود پـيامبـر اكرم(ص)بـه اين ازدواج اصرار داشت, به طورى كه آيه قرآن از آن به ((قضى)) (تصميم جدى)تعبـير مى كند. بنابراين روشن مى شود پيامبر اكرم(ص)زياد به زيد علاقه مند بود كه بر چنين كارى تصميم جدى گرفته بود. البـته اين علاقه بـه تصميم خدا بود و مصلحتهايى داشت كه در توضيح ازدواج پيامبر(ص)با زينب گفته شد.
از ديگر محبـتهاى پيامبـر اكرم(ص)بـه زيد, اين بـود كه حضرت, ام ايمن را بـراى همسرى او ـ پـس از طلاق زينب ـ بـرگزيد. ام ايمن كنيزى بود كه ((عبدالله)) پدر گرامى پيامبر اكرم(ص)آزادش ساخت. اسمش ((بركه)) بـود و حضانت پيامبـر(ص)را بـر عهده داشت. وى از كسانى بود كه در همان اوايل به اسلام گرويد و در دو هجرت حبشه و مدينه شركت داشت. او زنى بود كه پيامبر(ص)بـه ديدنش مى رفت و از او در منزلش عيادت مى كرد. حضرت, چـنين زن محبـوب و داراى شخصيت را به ازدواج زيد در آورد و ثـمـره پـربـارى بـه نام ((اسـامـه بـن زيد)) بـه وجود آمد كه هنگام وفات پيامبـر(ص)حدود هيجده سال داشت و حـضرت او را بـه فرماندهى لشكرى كه بـه شام مى فرسـتـاد, برگزيد و بزرگانى چون ابوبـكر و عمر را از افراد اين لشكر قرار داد.(23)و اين گونه برترى او را بر ديگران نشان داد.

گونه هاى متفاوت محبت
در اينجـا اگـرچـه بـحـث در بـاره زيد اسـت, ولى بـرخـوردهاى پيامبر(ص)با ((ام ايمن)) نيز بـسيار راهگشاست, زيرا روشن مى سازد حضرت هر كسى را احترام مى كرد و گونه هاى مختلف لطف و محبت را در بـاره آنان اعمال مى نمود; مثـلا بـا اينكه ((ام ايمن)) كنيز آزاد شده اى بيش نبود, ولى چون حضانت پيامبـر(ص)را در كودكى بـه عهده گرفته بود, حضرت به ديدار او مى شتافت و وى را زيارت مى كرد. اين سيره پس از پيامبر اكرم(ص) نيز جارى بود و ابوبـكر و عمر او را در خانه اش زيارت مى كردند. حضرت در بـاره او فرمود: ام ايمن بـعد از مادرم, مادر من است.(24)پـيداست علت اين گونه بـرخوردها, از خود گذشتـگى و كاردانى و تـواضع است. ايجاد محبـت در دل افراد, بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نيست, بلكه مربوط بـه قلبـى است كه مالامال از عشق به مردم بـاشد و در مناسبـتهاى مختلف, در قول و عمل و مناسب بـا شخصيت و روحيات هر كسى بـروز كند. وقتـى پـيامبـر(ص)بـا زنى چون ((ام ايمن)) كه از او بـزرگتر است, چنين برخورد كند و به عيادت او برود و او را مادر خود بـداند و وقتى بـا ((زيد)) چنين بـرخورد كند و بـه فكر انتخاب همسرى بـراى او باشد و آنگاه كه بـا پـدر و عموى زيد مواجه شود, پـيشنهاد مخير ساختن زيد را مطرح كند و زمانى كه لياقت اسامه را ببيند, او را به فرماندهى برگزيند و ... اينها همه نمونه هايى از بـزرگوارى و اخلاق نيكو است.

انس بن مالك
نمونه ديگرى از اخـلاق پـيامبـر اكرم(ص)بـرخـورد او بـا ((انس بن مالك)) است. او حدود نه سال به خدمت پيامبر(ص)مشغول بـود. در بـاره او ويژگى خاص و مدحى از پـيامبـر(ص)نرسيده,(25) بـلكه در كتابهاى شيعه مذمتهايى در بـاره او وارد شده است; مثلا او كتمان شهادت كرد و به همين جهت مشمول نفرين حضرت على(ع)شد و بـه بـرص مبتلا گرديد.(26)
او در بـاره اخلاق پيامبـر(ص)مى گويد: نه سال بـه خدمت پيامبـر اكرم مشغول بـودم و هيچ گاه نگفت: چرا چنين كردى؟ و هيچ گاه از من عيبجويى نكرد.(27
او نقل مى كند: رسول اكرم(ص)دو خـوردنى داشت كه بـا يكى افطار مى كرد و ديگرى بـراى سحر بـود و گاه تنها يك خوردنى داشت كه يا شير بود و يا نانى بود كه در آب نرم شده بود. شبى افطار پيامبر اكرم را آماده كردم, ولى بـراى حـضـرت مانعى پـيش آمده بـود كه تإخير كرد. گمان كردم بـرخى از اصحاب او را دعوت كرده اند. بـه همين جهت پس از تـإخير حضرت, غذا را خوردم. ساعتـى پـس از عشا حضرت وارد شد. از برخى همراهان پـرسيدم آيا پـيامبـر(ص)در جايى افطار كرده و كسـى او را دعـوت كرده اسـت؟ گفتـند: نه. در غم و اندوه فرو رفتـم كه اگر پـيامبـر(ص)از من غذا بـخواهد, چه جواب دهم؟
پيامبر اكرم(ص)شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تـا حال هيچ گاه در بـاره آن شب از من سوال نكرده است.(28)
بـديهى است خوردن و آشاميدن ضرورىتـرين نياز انسانهاست. حـال اگر گرماى هواى مدينه و روزه دار بودن نيز بر آن اضافه شود, اين نياز چـند بـرابـر مى شود, ولى بـا اين حال حضرت از انس نپـرسيد غذايى دارد يا خير.
به عبارت ديگر, نه تنها حضرت او را توبيخ نكرد, حتى گرسنگى و تشـنگى خـود را كـتـمان كـرد و اين در زمانى اسـت كـه پـيامبـر اكرم(ص)در مدينه حاكم است, چـون خدمتـگزارى انس در مدينه بـوده است.
باز در اينجـا سجـيه ديگرى از رسول اكرم(ص)ظهور مى نمايد و آن رازنگهدارى و در عين حال باحيا بـودن و عيبـجويى نكردن است, كه انس را به شگفتى وا داشته است.
نكته اى كه براى ما جالب است, غذاى ساده پيامبر اكرم(ص)است كه يا شير بـود و يا نان خـيس خـورده, كه حـضرت بـه يكى از اين دو اكتفا مى كرد.
در مورد ويژگيهاى اخلاقى پيامبـر(ص)و نوع بـرخـوردهاى وى سخـن فراوان اسـت, ولى همان طور كه قبـلا بـيان شد, آنچـه نقل مى شود, تنها به عنوان نمونه است.

مرد يهودى و پيامبر(ص)
حـضـرت على(ع)نقل مى كند: ((مردى يهودى از پـيامبـر اكرم چـند دينار طلبكار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: اى مرد يهودى! فعلا پولى ندارم كه پرداخت كنم.
يهودى گفت: حال كه چنين است, تو را رها نمى كنم تـا بـدهى خود را پرداخت كنى.
پـيامبـر فرمود[ :اشكالى ندارد] كنار تـو مى نشينم. حضرت آنجا نشسـت و همان جـا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبـح روز بعد را خواند. اصحاب پيامبـر يهودى را تهديد كردند و ترساندند.
نگاه رسول اكرم به آنان افتـاد و فرمود: چه مى كنيد؟ گفتـند: اى رسول خدا! آخر اين يهودى تـو را حـبـس كرده است! پـيامبـر اكرم فرمود: خداوند عز و جل مرا مبـعوث نكرده است تا بـر شخصى ذمى و يا غير او ظلمى روا دارم.
هنگامى كه مقدارى از روز گذشت, يهودى گفت: اشـهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبـده و رسوله. و سپس افزود: نيمى از مال من در راه خدا مصرف شود.)) (29
اگر قرار بـاشد اخلاق پيامبـر اكرم(ص)را در جمله اى خلاصه كنيم, بهتر از كلام قرآن نخواهيم يافت: ((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فـى الامر فـاذا عـزمت فـتـوكل عـلى الله ان الله يحـب المتوكلين; (30)پس به بركت رحمت الهى, با آنان مهربـان و نرمخو شدى و اگر تندخو و سخت دل بـودى, قطعا از پـيرامون تـو پـراكنده مى شدند. پـس از آنان در گذر و بـرايشان آمرزش بـخـواه و در كار [ها] با آنان مشورت كن و چون تـصميم گرفتـى, بـر خدا تـوكل كن, زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.))
از ((فإ)) در ((فبما رحمه)) معلوم مى شود اين آيه مرتبـط بـه آيات قبل است كه مربوط به جنگ احد و بى نظمى بـرخى و فرار بـرخى ديگر و كارشكنى گروه سومى است و نرمخويى و خوش اخلاقى و مهربـانى پيامبر(ص)با آنان را ناشى از رحمت الهى مى داند و سپس با ((لو)) (حرف شرط امتناعى)مى فرمايد: بر فرض محال اگر تـو تـندخو مى شدى, همه از گردت پراكنده مى شدند.
پيامبر(ص)از اين آيه فهميد ـ همچنان كه قبـلا همين طور بـود ـ بـايد بـا همگان حتـى اشخاص ضعيف الايمان و منافقان و فراريان از جنگ با نرمخويى و مهربـانى بـرخورد كند. مهربـانى حضرت بـا مرد يهودى مطابـق بـا مفاد همين آيه است. بـه هر حال اين آيه, تنها مربوط به برخورد در خانواده يا بـرخورد بـا بـرده و كنيز نيست, بـلكه قبـل از هر چيز, بـرخورد محبـتآميز بـا مخالفان را سفارش مى كند.

پيامبر(ص)و زن يهودى سم دهنده به ايشان
از اين مهمتر داستان پيرزن يهودى است كه تصميم گرفت پـيامبـر اكرم(ص)را سـم دهد; از اين رو گوسـفندى را كشـت و آن را بـه سـم آلوده كرد و چون دانست پيامبر ذراع گوسفند را بيشتر دوست دارد, در آنجا سم بيشترى ريخت و گوشت را بـراى پيامبـر آورد. پيامبـر لقمه اى در دهان گذاشت و فورا آن را بـيرون انداخت و فرمود: اين گوشت مى گويد مسموم است. ((بشر بن برإ)) از آن گوشت لقمه اى خورد و در اثـر آن جان داد. زن يهودى را حاضر كردند. پـيامبـر از وى پرسيد: چرا چنين كردى؟ گفت: فكر كردم اگر پيامبر خدا بـاشد, سم به او ضررى نخواهد رساند و اگر ملك و پادشاه بـاشد, مردم را از دسـت او راحـت كرده ام. پـيامبـر اكرم از او درگذشت و او را عفو كرد.(31
اين خبر سندهاى گوناگونى دارد و مى توان بـر آن ادعاى تـواتـر كرد. اما آنچـه در اينجـا و از بـعد اخلاقى مهم است, اين است كه پيامبـر(ص)در اوج قدرت و پـيروزى بـر يهوديان خيبـر زنى را عفو مى كند كه كمر به قتل آن حضرت بـستـه و تـوطئه خود را عملى كرده است و در ظاهر شرع, همه دليلها بر جواز بلكه بر وجوب قتل آن زن دلالت مى كند. اينها نمونه هايى از بزرگوارى و كرامتهاى پيامبر(ص)در بـرخورد با افراد در جامعه است. پيامبر اكرم(ص)در مهربانى و لطف و عطوفت به مردم گوى سبقت را از همگان ربوده به گونه اى كه خداوند او را بـا دو وصف از اوصاف خـود ستـود و فرمود: ((لقد جـائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتـم حـريص عليكم بـالمومنين رووف رحـيم; (32)قطعا بـراى شـما پيامبرى از خودتـان آمد كه بـه سختـى و رنج افتـادن شما بـر او دشوار است و بـه[ هدايت] شما حريص و نسبـت بـه مومنان, دلسوز و مهربان است.))
مرحوم طبـرسى در مجـمع البـيان مى نويسد: ((بـرخى از پـيشينيان گفته اند: خداوند براى هيچ يك از اوليا و يا انبيائش بين دو اسم از اسمائش جـمع نكرده است, مگر بـراى پـيامبـر ما حضرت محمد كه فرمود: ((بـالمومنين رووف رحيم, و خداوند در بـاره خودش فرمود:
((ان الله بالناس لرووف رحيم.)) (33
او از بـين مردم و از آنان بـود. بـا دردها و گـرفـتـاريها و جهالتهاى آنان آشنا بود و بر او بسيار گران بود مردم در سختى و رنج باشند. به همين جهت تمام وقت خود را با تمامى امكانات, صرف هدايت آنان مى كرد و لغزشهاى كوچك و بزرگ آنان را مى بـخشود و از توطئه گرانى كه چندين مرتبـه نقشه قتـل او را كشيدند, در گذشت و نه تـنها زن يهودى را عـقـوبـت نكـرد, بـلـكـه اجـازه نداد نام توطئه گرانى كه تصميم داشتند شتر حضرت را در گردنه كوه بترسانند و به اين گونه حضرت را نابود كنند, بر كسى مشخص شود.
اگر اين گونه رفتارهاى پـيامبـر اكرم(ص)بـا آنچه الان در جهان مرسوم است كه سازمانهاى مخوف اطلاعاتى و امنيتى با احتمال توطئه عليه شخـص اول مملكت افراد فراوانى را دسـتـگير مى كنند و تـحـت انواع شكنجه ها قرار مى دهند, مقايسه شود, آنگاه عظمت كار پيامبر اكرم(ص)روشن مى شود.
وقتى در فقه مى خوانيم: كسى كه بـه پيامبـر اكرم(ص)دشنام دهد, كشته مى شود, به طريق اولى سم دهنده پيامبر(ص)و قاتل ايشان بـايد كشته شود, ولى بـا اين حال پيامبـر اكرم(ص)او را عفو مى كند, تا برترى عفو و بخشش را بـر اجراى قانون بـه نمايش بـگذارد; خصوصا هنگامى كه حق, شخصى باشد و صاحب حق, داراى منصب و پستى اجتماعى باشد كه عملش بتواند براى ديگران الگو شود.
اين گونه برخوردها از سوى پيامبر اكرم(ص)معيارهاى خوبى بـراى تشخيص رهبران اسلامى واقعى از رهبران اسلامى اسمى است.
در ادامه مى خواهيم برخوردهاى چنين پيامبـرى را ـ كه شمه اى از اخلاق او گذشت ـ, در درون خـانه بـا همسـرانش مورد بـررسـى قرار دهيم, تـا از او درس زندگى بـياموزيم و بـه لطف خـدا بـتـوانيم بـسيارى از مشكلات خود و خانواده هايمان را حـل و فصل نماييم. او با اخلاق نيكوى خود توانست با همسرانى كه بـرخى از نظر سن و سال با او تناسب نداشتند و يا از نظر روحيات و ظرفيتها و يا از نظر فهم و درك امور شخصى و اجـتـماعى بـا او هم افق نبـودند, بـلكه تفاوت بسيارى داشتند, زندگى مسالمتآميز و همراه با محبت و خوشى داشته باشد; به گونه اى كه همه آنان بودن بـا پيامبـر اكرم(ص)را بـر هر چيز تـرجـيح مى دادند, در حالى كه در خانه پـيامبـر(ص)از امكانات مادى و مال و متـاع دنيا و نيز موقعيت اجتـماعى و اميد به آينده اى سرشار از نعمت, خبرى نبود, چون آنان موظف بـودند در خانه و در وراى حجاب بـاقى بـمانند و پس از فوت پيامبـر(ص)شوهر نكنند.
باز اين چنين نبـود كه پـيامبـر اكرم(ص)بـيشتـر وقتـش را صرف همسران خويش و گفتگوى بـا آنان يا صرف نشست و بـرخاست بـا آنان كند, زيرا حضرت علاوه بـر تـبـليغ رسالت و پـيامدهاى فراوان آن, رهبـرى مسلمانان را نيز بـه عهده داشت و حـاكميت بـر شهرى چـون مدينه با توجه به بافت قبيله اى آن بسيار وقت گير بـود. علاوه بـر اينها عبادتهاى زيادى كه بر پيامبر اكرم(ص)واجب بود, وقت ايشان را مى گرفت.
بـه هر حال جـان سخن اين است كه او بـا امكانات و وقت كم, در سايه اخلاق خوب بر مشكلات فراوان فايق آمد, ولى بسيارى از پيروان او پيوسته بـا مشكلات خانوادگى زيادى مواجهند, بـا اينكه در اين زمان امكانات و فرصت براى نشستن و گفتگو با خانواده بيشتر است. تنها مشكلى كه وجود دارد, نداشتن يا نبود شمه اى از اخلاق پيامبر اكرم(ص)است.
تـمام سـعى و كوشش نوشتـه حـاضر اين اسـت كه بـا بـيان انواع سازگاريهاى حضرت با همسران, همگان را بـه فراگيرى راه زندگى از اين الگوى بشريت رهنمون كند. باشد كه زندگيها شيرين و آمار طلاق و جداييها كم شود و نزاعهاى خانوادگى كاهش يابد و بـچه هايى خوب و مورد قبـول در كانون گرم و پـرمحـبـت خـانواده تـربـيت شوند.

ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ سيره حـلبـى, ج2, ص77, بـه نقل از فروغ ابـديت, ج1, ص370.
2 مـسـند احـمـد, ص199, بـه نقـل از فـروغ ابـديت, ج1, ص371.
3ـ احزاب(33), آيه 51.
4ـ تاريخ قرآن, محمود راميار, ص674 تا 679, چاپ دوم, چاپخانه سپهر.
5ـ تفسير روح المعانى, ج12, ص89, دارالفكر; مجمع البيان, ج7 ـ 8, ص36, دار الاحيإ.
6ـ تفسير مجمع البيان, ج9 ـ 10, ص314.
7ـ مسند احمد, ج6, ص338.
8ـ همان.
9ـ احزاب(33), آيه 53.
10ـ تحريم(66), آيه 4.
11ـ احزاب(33), آيه 28 ـ 29 و تمامى تفاسير ذيل اين آيه ها از جمله تفسير قمى, ج2, ص172.
12ـ قلم(68), آيه 4.
13ـ معجم رجال الحديث, ج1, ص175 و 176.
14ـ همان, ص176.
15ـ همان, ص176 ـ 177.
16ـ استيعاب, ترجمه, رقم ;848 الاصابه, ترجمه, رقم ;2897 سيره ابن هشام, ج1, ص;248 طبقات, ج3, ص28.
17ـ الاصـابـه, ص;2897 اسـتـيعـاب, ص;848 الطبـقـات, ج3, ص28.
18ـ اسدالغابه, ج2, ص250 ـ 252.
19ـ همان, 336 و 337.
20ـ احزاب(33), آيه 5.
21ـ همان, آيه 6.
22ـ همان, آيه 36.
23ـ اسدالغابه, ج1, ص194 و ج7, ص291.
24ـ همان, ج7, ص291.
25ـ همان, ج1, ص295.
26ـ معجم رجال الحديث, ج3, ص240 و 241.
27ـ بـحـارالانـوار, ج16, ص230, بـه نـقـل از مـكـارم الاخـلاق.
28ـ بحارالانوار, ج16, ص247.
29ـ همان, ص216.
30ـ آل عمران(3), آيه 159. 31ـ بـحارالانوار, ج16, ص;265 مجـمع البيان, ج9, ص122.
32ـ توبه(9), آيه 128.
33ـ بحارالانوار, ج16, ص303, آيه 65, سوره حج است.

احمد عابدينى - ماهنامه پيام زن ـ شماره 98

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت

قسمت 4
خلاصه قسمتهاى گذشته
در قسمت قبـل روشن شد كه ازدواجهاى متعدد پـيامبـر اكرم(ص)نه تنها مباح, بلكه لازم و ضرورى بـود و بـه نوبـه خود فداكارى بـه حساب مىآمد, تا حضرت زنان بـى سرپـرست را سرپـرستـى كند; قبـايل مختـلف را بـه خود و اسلام متـمايل سازد; كينه ها را تـقليل دهد; روحيات ضعيف شده را تقويت كند; سبب آزادى اسرا را فراهم سازد و ... تمامى مشركان, يهوديان و ساير دشمنان پيامبر(ص)كه در آن زمان سخن بـه انتقاد گشودند و انواع اتهامات را متوجه ايشان ساختند, هيچ كدام چنين نقصى را متـوجه آن حضرت نكردند, بـلكه ازدواجهاى او را ستودند. حتى ابوسفيان كه بزرگترين دشمن پيامبر اكرم(ص)بـود و دست از مخالفت بـا دين اسلام بـرنداشت وقتـى شنيد ايشان با ام حبيبـه ـ دختر ابـوسفيان ـ ازدواج كرده است, از فرط خـوشحـالى گفت: هذا الفحـل لا يرغم انفه; شكست و خـوارى بـر اين جوانمرد مباد!

چند پرسش در باره زندگى خصوصى پيامبر(ص)
اكنون نوبت به پاسخگويى بـه ساير پرسشهايى است كه در اول فصل مطرح كرديم:
چرا پيامبر اكرم(ص)در روزى كه سهم حفصه بود, كنار ماريه قرار گرفت, تا حفصه به وى اعتـراض كند؟ چرا بـه دنبـال اعتـراض حفصه برخى از اخبار غيبـى را در اختيار او گذاشت, تا وى آنها را بـا عايشه در ميان گذارد؟ چـرا بـراى خوردن شربـت عسل در غرفه زينب بنت جحش بيشتر تـوقف كرد, تـا عايشه تـحريك شود؟ چرا در روزى كه سهم عايشه بود, بـا حضرت على(ع)زياد صحبـت كرد, تا عايشه دلتنگ شود و اعتراض كند؟ چرا فرزندان زهرا(س)را زياد دوست مى داشت, تا موجب تحريك برخى همسران خود شود؟
در اين باره چند بحث مطرح است:
اول اينكه: اين چراها حد و نهايتى دارد؟
دوم: آيا بـه اين چراها بـايد جواب كلامى داد يا جواب تاريخى؟
سوم: بـر فرض اينكه بـخواهيم جـواب تـاريخى دهيم, آيا تـمامى حوادث تاريخى ثبـت و ضبـط شده است؟ و آيا تاريخ بـه طور كامل و صحيح براى ما نقل شده است؟
چهارم: آيا در هنگام جواب دادن بـايد خواننده را فرد مسلمانى كه بـه نبـوت پـيامبـر اكرم(ص)و عصمت او معتقد است, فرض كرد يا خواننده را فردى كه بـه هيچ يك از امور ذكرشده اعتـقادى ندارد, در نظر گرفت؟
بديهى است بـا انتخاب هر يك از گزينه هاى فوق, نحوه جواب دادن به سوالهاى مطرح شده, فرق مى كند, ولى چون بحث اصلى ما چيز ديگرى است و جواب گفتن تنها بـراى آماده كردن زمينه بـراى بـحث اصلى, يعنى سازگارى پيامبر اكرم(ص)در خانواده است, جواب اين سوالها و اعتراضات را به اجمال مطرح مى كنيم; به طورى كه ذهن پرسش گر ـ از هر نوع كه باشد به اقناع نسبى دست يابـد, تا بـه فصل بـعدى كه مهمترين فصل نوشتار است, برسيم.
در روابط اجتماعى و روابـط خانوادگى هميشه چراها وجود دارد و انسان بـا اندكى دقت مى يابـد كدام ((چـرا)) اصلى اسـت و كدامين انحرافى. كدامين حادثه علت است و كدامين معلول. بـا مثالى مطلب را ملموستر مى كنيم: پيامبر اكرم(ص)و اصحاب به ساختن مسجدالنبـى مشغول بـودند و هر يك سنگهايى را از فاصله اى نسبـتـا دور بـراى بناى مسجد مىآوردند. عمار كه فرد نيرومندى بود, هر بـار دو سنگ مىآورد و مى گفت: يكى سهم خـودم و ديگرى را بـه نيابـت از رسـول اكرم(ص)مىآورم. اصحاب كه قوت و نيروى او را ديدند, بـر پـشت او سه سنگ مى گذاشتـند تـا بـياورد و خودشان يك سنگ مىآوردند. عمار پيش رسول اكرم(ص)شكايت بـرد و گفت: اينان مى خواهند مرا بـكشند. پيامبـر اكرم(ص)فـرمود: ((تـقتـلك فـئه البـاغـيه; تـو را گروه تـجـاوزكار خواهد كشت. )) (1)اين جـمله در ذهن اصحاب ماند, تـا اينكه پس از حدود سى و پنج سال جنگ صفين شروع شد و عمار به دست لشكريان معاويه كشتـه شد. معلوم شد گروه معاويه ((فئه بـاغيه)) هسـتـند, ولى معاويه و عمروعاص فورا بـا تـرفند گفتـند: ما فئه باغيه نيستيم, بـلكه لشكريان على فئه بـاغيه هستند, چرا كه اگر آنان عمار را به ميدان نمىآوردند, كشته نمى شد.(2
بـا اندكى تـإمل روشن مى شود آوردن عمار بـه ميدان جرم نيست, زيرا اولا هر كسى در ميدان جـنگ از تـمامى امكانات خود استـفاده مى كند; ثانيا عمار خـود بـا تـشخـيص خـويش در صف لشكريان حـضرت على(ع)قرار گرفته است, نه اينكه او را آورده بـاشند; و ثـالثـا ((تقتله; او را مى كشند)) ظهور در مبـاشرت دارد, نه در تـسبـيب.

اجازه خداوند بـه پـيامبـر(ص)و تـوافق زنان در چگونگى رفتـار
در مسإله تقديم و تإخير همسران پيامبر(ص)يا مهربانى بـيشتر با يكى از آنها و امثال آن اولا خداوند به حضرت اجازه داد حق هر كدام از همسران را كه خـواسـت, مقدم بـدارد و زنان در اين گونه موارد حق اعتراض نداشتند: ((ترجى من تشإ منهن و تـووى اليك من تشإ و من ابـتغيت ممن عزلت فلا جناح عليك(3); نوبـت هر كدام را كه مى خواهى, بـه تإخير بـينداز و هر كدام را كه مى خواهى, پـيش خود جاى ده و بر تـو بـاكى نيست كه هر كدام را كه تـرك كرده اى, [دوباره] طلب كنى.)) روشن است آيات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده, در حالى كه آيات سوره تحريم مربـوط بـه اواخر عمر پيامبـر اكرم(ص)اسـت و همان طور كه در تـاريخ قـرآن آمده, سـوره احـزاب نودمين سوره و سوره تحريم صد و هفتـمين سوره است و طبـق تـمامى ترتـيب قرآنها, سوره احزاب قبـل از سوره تـحريم است.(4)داستـان ماريه كه بيشترين بحثها و اعتراضها را برانگيخته, در آيات سوره تـحريم ذكر شده كه پـس از سوره احزاب است. ثانيا در سوره احزاب پس از اينكه پيامبر(ص)به امر خدا همسرانش را بين ماندن و زندگى نزد وى با امكانات كم و يا طلاق گرفتن مخير ساخت, همه زنان جانب پيامبر(ص)را برگزيدند. بنابراين پيامبر اكرم(ص)اگر حق همخوابگى يكى از همسران را مقدم يا موخر مى داشت يا به يكى از آنان محبـت بيشترى مى كرد, بر طبق شرطى بود كه بـينآنان انجام شده بـود. از اين رو نه اعتـراض حفصه وارد است كه چرا در روزى كه سهم من است, بـا ماريه بـود, و نه اعتـراض عايشه, كه چرا در روزى كه سهم من است, با على نجوا كردى, زيرا خودشان چنين قرارى گذاشته بـودند. ابن جرير و ابن منذر و ابن ابـى حاتم از محدثان اهل سنت و ديگران از ابـى رزين نقل كرده اند كه پيامبـر اكرم(ص)خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چـون چـنين ديدند, گفـتـند: ما را طلاق مده و تـو در امورى كه بين ما و شماست, اختـيار كامل دارى. هر چه خواستـى از خودت يا مالت بـراى ما قرار بـده. آن گاه خداوند آيه ((ترجى من تشإ ...)) را نازل كرد.(5)
بنابراين تمامى عملها و كارهاى پيامبر(ص)بـا همسرانش و تقديم و تإخيرها, بر اساس شرطى بـود كه بـين حضرت و همسرانش بـود. و خدا نيز بـه پـيامبـر اكرم(ص)اخـتـيار چـنين كارى را داده است. به هر حال با توافق طرفهاى قرارداد(پيامبر اكرم(ص)و همسران)و تإييد خداوند راه بسيارى از چراها بـسته مى شود; اگر چه در جاى خود گفتـه شده است كه اخلاق كريمه پـيامبـر اكرم(ص)ابـا داشت از اينكه مساوات بـين زنان را رعـايت نكـند. مواردى كـه بـه خـاطر مصلحـتـى مسـاوات را رعايت نكرده و در تـاريخ نقل شده, بـسـيار انگشت شمار است.
از سخن حفصه كه گفت: در روز و اتـاق من, بـا غير من!(6)و نيز از صفيه كه خـطاب بـه عايشه گفت: امروز سـهم من اسـت, ولى چـون احـتـمال مى دهم رسول خـدا از من دلخـور بـاشد, سهمم را بـه تـو مى بـخشم, بـه شرطى كه در رضايت رسول الله تلاش كنى(7), و نيز از سخن رسول اكرم(ص)كه فرمود: اى عايشه! امروز روز تـو نيست(8), و همچنين از اجازه خواهى عايشه از ساير زنان بـه هنگام مريضى منجر به وفات حضرت پيامبر(ص)بـراى استراحت كردن آن حضرت در حجره وى, معلوم مى شود, حضرت تا آخرين لحظات عمر سعى در رعايت تساوى بـين زنان داشتـه است; على رغم اينكه زنانش او را در اين مسإله صاحب اختـيار قـرار داده و خـداونـد نـيز آن را تـإييد كـرده بـود.
عايشه و حـفصه هر دو فاقد فرزند بـودند و طبـيعى اسـت از اين مشكل بسيار رنج بـبـرند. بـرخى از رنجهاى آنان عبـارت بـود از: نداشتن فرزند, براى اينكه عاطفه مادرى را بـه پاى او بـريزند و نسـل و نام خـود را بـه واسـطه او زنده نگه دارند. از طرفى فكر مى كردند چون فرزندى ندارند, پس در دوران پيرى و درماندگى و پـس از فوت پيامبـر اكرم(ص)حافظ و نگهبـان و سرپرست و يا روزىرسانى ندارند; خصوصا اين مسإله پس از نزول آيه ششم سوره احزاب كه در آن خداوند زنان پيامبر(ص)را مـادران مـومـنان نامـيد(و ازواجـه امهاتهم)و ازدواج با آنان را حرام كرد(و لا ان تزكحوا ازواجه من بعده ابـدا)) (9)شدت يافت, زيرا آنان فهميدند پس از پيامبـر(ص) حق ازدواج ندارند. در زندگى پيامبر(ص)نيز مال و منال چندانى به چشم نمى خورد كه بـه آن اميدوار بـاشند. اين مسايل و ناراحتـيها سينه حفصه و عايشه را مى فشرد.
اگر بـر اين مشكلات و ناراحتـيها اين مسإله نيز اضافه شود كه پـيامبـر اكرم(ص) فرزندان حضرت زهرا(س)و فرزند ماريه را ثـمرات وجودى خـود مى دانسـت و آنان را دوسـت مى داشت و روى زانوان خـود مى نشاند, طبعا دلخورى عايشه و حفصه را به دنبـال داشت, كه جمله ((فقد صغت قلوبـكما(10)در قرآن; واقعا دلهايتـان انحـراف پـيدا كرده است)) بيانگر مقدارى از حالات درونى آن دو است.

(فصل دوم)
بـحث اصلى در اين نوشتار سازگارى پيامبـر اكرم(ص)بـا همسرانش بوده كه طى دو فصل به عنوان زمينه ساز اين بحث به بـرخى اختلافات زنان آن حضرت با يكديگر, آزار و اذيتها يا حداقل كم لطفى هايى كه به پيامبر اكرم(ص)نمودند, اشاره شد و همچنين بـه شبـهاتى كه در باره تـعدد همسـران آن حـضرت و نظاير آن بـود, پـاسـخ داده شد.
در اين فصل جاى سخن اين است كه پـيامبـر اكرم(ص)بـا چه روش و منشى در خانه مديريت مى كرد و چگونه با همسران خود برخورد مى كرد كه توانست بـخوبـى آنان را از خود راضى كند و نه تنها زمينه هاى اختلاف و كدورت را بخشكاند, بـلكه بـتواند محبـوب آنان شود, بـه طورى كه وقتـى آيه قرآن آنان را بـين بـاقى ماندن و ساختـن بـا زندگى ساده و بىآلايش پيامبر يا طلاق گرفتن و بـه دست آوردن متاع دنيوى مخير كرد, آنان همگى زندگى بـا پـيامبـر اكرم(ص)را ترجيح دادند.(11 به نظر مى رسد در اين فصل نيز بحث را در دو بـخش پى گيرى كنيم. در بخش اول به اخلاق پيامبر اكرم(ص)بـپردازيم كه موجب جذب تمامى مردم مى شد, به طورى كه هر كس چند روزى با آن حضرت به سر مى برد, عاشق روش و منش ايشان مى گشت, و در بـخش دوم اخلاق و سلوكى را كه در خـانواده داشتـند, بـررسى و از هر كدام چـند نمونه اى را ذكر مى كنيم. اذعان داريم كه تمامى نمونه ها را نمى توان پـيدا يا ذكر كرد, زيرا نه همه در كتـابـها بـه ثبـت رسيده و نه در قرآن بـا صراحت از آنها پرده برداشته است و نه نوشته حاضر گنجايش همه آن مطالب را دارد. حـتـى ما تـمامى زواياى زندگى آن حـضـرت را درك نمى كنيم; بـنابـراين از چـند سو محدوديت وجـود دارد و ما را در محدوده ذكر چند نمونه نگه مى دارد.
وقتى خداوند كه خالق پـيامبـر اكرم(ص)و خالق كل موجودات جهان است, با جمله ((و انك لعلى خلق عظيم; (12)براستى كه تو را خويى والاست)) او را بستايد, گويى خداوند از اخلاق پيامبـر اكرم(ص)بـه شگفت آمده كه چگونه به او انواع تهمتها را بزنند, انواع آزار و اذيتها را برسانند, ولى او در زمان ضعف و بى ياورى خم بـه ابـرو نياورد و در زمان توانمندى و اقتدار به راحتى از مقصران بـگذرد و با گفتن ((اذهبوا انتم الطلقإ; برويد شما آزاديد)) بر تمامى گذشته ها خط عفو و بخشش بكشد و حتى حاضر نبـاشد گذشته دشمنان را به يادشـان بـياورد. شـايد بـه همين جـهت در آيه قرآن بـه جـاى ((حسن)) تعبير بـه ((عظيم)) كرده است, زيرا واژه شناسان مى دانند اخلاق را بـا لفظ ((حسن)) مى ستـايند و جا داشت خداوند بـفرمايد: ((ان خلقك حسن)) , اما تعبير ((عظيم)) همراه بـا حرف ((على)) و حـرف قسم ((لام)) بـيانگر ويژگيهاى خاصى از اخلاق و روش آن حـضرت است كه بـا لفظ ((حسن)) قابـل بـيان نيست. پيامبـر(ص) چنان عمل مى كند كـه همه دشـمنان نيز وى را بـه امانتـدارى, راسـتـگويى و راست كردارى بشناسند و پيوسته امانتهاى خود را نزد او بگذارند و در بين انسانها بـا تمامى مسالك و رفتارها تنها او لقب امين را از آن خود كند و در نزد دوست و دشمن بـه اين ويژگى شناخته شود.

بخش اول
نمونه هايى از برخورد پيامبر(ص)با ديگران
يكى از راههاى يافتن شخصيت يك فرد رجوع بـه دست پـرورده هاى او است. اگر ما شخـصيت رسـول اكرم(ص)و بـزرگواريهاى وى را از همين ديد مورد بـررسى قرار دهيم, بـه نتـايج بـسيار جـالبـى مى رسيم.

الف ـ فدا كردن جان, به خاطر آرامش پيامبر(ص)
يكى از دست پرورده ها و عشاق پيامبـر(ص)ابـورافع است. او بـرده عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر(ص)بود. عباس او را به پيامبر(ص)هديه كرد و وى اسلام آورد, پس به حبشه و بعد بـه مدينه هجرت كرد. در بيعتهاى پيامبر(ص)حضور داشت و با ايشان عهد كرد و بالاخره وقتى او خبر اسلام آوردن عباس را به گوش پيامبر(ص)رساند, حضرت او را آزاد ساخت. ابورافع كه عاشق اخلاق و سجيه هاى پيامبـر اكرم(ص)شده بـود, حضرت را رها نكرد و پيوسته در خانه ايشان بـه خدمتگزارى مشغول بود و آن را بر آزادى ترجيح مى داد.
روزى او بر پيامبـر اكرم(ص)وارد شد و حضرت را در حال استراحت يافت و ديد كه مارى بـه سـوى ايشان در حـركت اسـت. فكر كرد اگر بخواهد مار را بـكشد, شايد پيامبـر(ص)از خواب بـيدار شود و اگر اقدامى انجام ندهد, ممكن است مار پـيامبـر(ص) را نيش بـزند. او براى حفظ جان و خواب پيامبر(ص), بين حضرت و مار خوابـيد تا سپر بلاى حضرت شود. پس از لحظاتى پيامبر(ص)بيدار شد, در حالى كه آيه ((انما وليكم الله و رسوله ...)) را تـلاوت مى كرد و ابـورافع را كنار خود ديد. پـرسيد: اينجا چه مى كنى؟ چرا اينجا خوابـيده اى؟!
ابـورافع جـريان را تـعريف كرد. حضرت فرمود: بـرخيز و مار را بكش.(13)
شايان ذكر است آيه ((انما وليكم الله و رسوله ...)) در بـاره ولايت حضرت على(ع) و از آيات سـوره مائده اسـت كه در اواخـر عمر پيامبـر اكرم(ص)نازل شده است و اسلام آوردن عبـاس, حتما قبـل از اين زمان انجام شده است. بـنابـراين ابـورافع در آن زمان بـرده نبوده و انسانى آزاد بـوده است و روشن است كه چنين انسانى حيات و زندگى خود را بـر هر چيز مقدم بـدارد, زيرا تازه طعم آزادى و استقلال را مى چشد; ولى ابورافع نه تنها حفظ جان پيامبر(ص)را بـر حيات خود ترجيح مى دهد, بـلكه فكر مى كند بـايد جان خودش را فداى لحظه اى از استراحت پيامبر اكرم(ص)نمايد, و به همين قصد بين مار و پيامبر(ص)فاصله مى شود, تا خود بـميرد, ولى پيامبـر اكرم(ص)از خواب بيدار نشود.
پيامبر اكرم(ص)چگونه رفتار مى كرد كه برده وى يا به هر حال يك انسان, اين گونه عاشق او و حاضر است براى لحظه اى استراحت ايشان اين چـنين جـانفشانى كند, در حالى كه بـه هيچ روى نمى تـوان گفت امور دنيايى يا اميد به جايزه و امثال آن وى را بـه اين كار وا داشته است؟! بيدار كردن پيامبـر اكرم(ص)كار مشكلى نبـود و حضرت ناراحت نمى شد, ولى ابورافع تشخيص مى دهد جان او كمتر از استراحت پيامبر اكرم(ص) ارزش دارد.
در اينجا تنها بـه يك ويژگى از حضرت, كه در ميان همين داستان به طور گذرا آمده است, اشاره مى كنيم:

پاداش بزرگ در مقابل كار خوب
چنان كه گذشت ابورافع بـرده عبـاس بـود كه او را بـه پيامبـر اكرم(ص)بخشيد. وقتى ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پيامبـر اكرم(ص)رسـاند, حـضرت او را آزاد سـاخـت. از اينجـا روشن مى شود پيامبر اكرم(ص)كار خوب را ـ هر چند كوچك باشد ـ ناديده نمى گرفت و در مقابل آن پاداش زيادى پرداخت مى كرد. وقتى خبـر اسلام آوردن يك انسان پاداشى به اين بـزرگى داشته بـاشد و از طرفى روشن است انسان بـنده احسان است, معلوم مى شود چرا ابـورافع عاشق پيامبـر اكرم(ص)است. البته اين تنها يك علت است كه در اين ماجرا از روى آن پرده بردارى شده و بـه دسـت ما رسـيده اسـت. مسـلما آن حـضرت ويژگيهاى فراوانى داشته كه ابورافع را عاشق خود مى ساخت كه شايد در اين نوشتار بتوانيم به برخى از آنها اشاره كنيم.
حال هر كسى از خود مى پـرسد: اگر خبـر اسلام آوردن عبـاس, چنين پاداشى را به همراه داشت, فاصله شدن بـين مار و آن حضرت و كشتن مار, چه پاداشى را داشته است؟
ابورافع چنين نقل مى كند: ((پس از اينكه مار را كشتم, پيامبـر اكرم(ص)دست مرا گرفت و فرمود: اى ابورافع! هنگامى كه گروهى بـا على مى جنگند و او بـرحق است و آنان بـر بـاطل, تـو در چه موضعى هستى؟
از حضرت خواستـم بـرايم دعا كند كه اگر دشمنان امام را ديدم, خداوند نيروى جـنگ بـا آنان را بـه من عطا كند و ايشان نيز دعا كرد. سپس دست مرا گرفت و بين مردم آورد و فرمود: هر كس مى خواهد به شخص مورد اعتـماد من در مورد جان و اهل بـيتـم نگاه كند, بـه ابورافع بنگرد كه او امين بر جانم است. )) (14
دو عمل از ابورافع(حايل شدن بين پيامبـر(ص)و مار و كشتن آن)و دو پاداش بزرگ از پيامبر اكرم(ص)(پيشگويى از جنگى كه بـين حضرت على(ع)و مخالفان رخ خواهد داد و برحـق بـودن حـضرت على و وجـوب يارى او, و دعاى پيامبر(ص)در حق ابـورافع)مضمون اين روايت است. جالب است بدانيد ابورافع در جنگها در خدمت حضرت على(ع)بود و پس از شهادت حضرت, خانه خود را در كوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبى(ع)به مدينه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(15
اگر توجه شود كه مردم در هر زمانى پيوسته خود را به آب و آتش مى زنند تـا تـإييدى از يك مقام عالى رتـبـه دريافت كنند, روشـن مى شود چه لطف و عنايت بزرگى, پيامبـر(ص)بـه ابـورافع كرده است. ايشان در اواخر عمر شريفش و در حالى كه پـيامبـر خاتـم و داراى حاكميت وسيع در جزيره العرب بود و بـر جانها حكومت مى كرد, چنين تـإييديه مهمى را بـه ابـورافع مى دهد و او را در جمع مردم بـه عنوان امين خود و اهل بيتش معرفى مى كند.
نمونه دوم: زيد بن حارثه, از اسارت تا فرزندخواندگى
زيد پسر حارثه فرزند شراحيل و در خانواده اش بسيار محبوب بود. او به همراه مادرش(سعدى)براى زيارت طايفه مادر(بنى معن از قبيله طى)رفته بود كه لشكريان بنى القين بـر بـنى معن يورش بـردند و در بين اسرا زيد را نيز به اسارت گرفتند و در بازار عكاظ او را در معرض فروش گذاشـتـند. حـكيم بـن حـزام او را بـراى عمه اش حـضـرت خديجه(س)خريد و حضرت خديجه(س)قبـل از بـعثت پيامبـر(ص)او را كه هنوز پسربچه اى هشت ساله بود, به آن حضرت بخشيد.
پدرش در فقدان او اشعار غمناكى سرود كه از آنها عمق محبـت وى روشن مى شود:
بكيت على زيد و لم ادرما فعل
احى يرجى ام اتى دونه الاجل
فوالله ما ادرى و ان كنت سائلا
إغالك سهل الارض ام غالك الجبل
فياليت شعرى هل لك الدهر رجعه
فحسبى من الدنيا رجوعك لى مجل(16)
بر زيد گريستم و نمى دانم چه كرد
آيا زنده و گرفتار است يا مرگش رسيده است
به خدا قسم نمى دانم ـ اگرچه پرسيده ام ـ
آيا زمين هموار تو را گرفتـه يا كوهها تـو را حبـس كرده است؟
اى كاش مى دانستم آيا در طول زمان برگشتى بـرايت وجود دارد از دنيا تنها برگشتن تو برايم كافى است.
زمانى گذشت تا اينكه گروهى از قبيله بنى كلب حج انجام دادند و زيد را ديدند و شناختـند و او نيز آنان را شناخت و گفت: مى دانم كه آنان در فقدان من زياد جزع و فزع كرده اند. و در ضمن اشعارى, از سلامتى و راضى بودن خود سرود و خداوند را ستايش كرد از اينكه او را در خانه پيامبر(ص)كه اهل كرم و بـزرگوارى است, قرار داده است:
فانى بحمد الله فى خير اسره
كرام معد كابرا بعد كابر(17)
طايفه بـنى كلب خـبـر زنده بـودن او و موقعـيتـش را بـه پـدرش رساندند. پدر و عموى زيد بـراى فديه دادن و آزاد ساختن او خدمت پيامبر(ص)آمدند و گفتند: اى فرزند عبدالمطلب!اى فرزند هاشم! اى فـرزند سـرور قوم خـويش! آمده ايم تـا در مورد فـرزندمان كه نزد شماست, صحبت كنيم. بر ما منت بگذار و احسان نما و فديه بـگير و او را آزاد كن.
پيامبر اكرم(ص)فرمود: چه كسى را؟
گفتند: زيد بن حارثه را.
پيامبر(ص)فرمود: چرا پيشنهاد ديگرى مطرح نمى كنيد؟
گفتند: چه پيشنهادى؟
فرمود: او را بـخوانيد و مخير سازيد. اگر شما را انتخاب كرد, از آن شما بـاشد[ و پـول و فديه اى نمى گيرم] و اگر مرا اخـتـيار كرد, سوگند به خداوند, كسى كه مرا ترجيح دهد, او را به هيچ نحو و با هيچ چيز معامله نمى كنم.
گفتند: بيش از انصاف با ما سخن گفتى و احسان كردى!
پيامبـر(ص)زيد را صـدا كـرد و فـرمـود: اينان را مـى شـناسـى؟
گفت: بله. اين پدر من است و اين عموى من.
پيامبر(ص)فرمود: من همانم كه شناخته اى و همنشينى مرا ديده اى.
مرا يا آنان را اختيار كن.
زيد گفـت: آنان را نمى خـواهم. من هيچ كـس را بـر تـو تـرجـيح نمى دهم. تو براى من به جاى پدر و عمو هستى. پدر و عمويش گفتند: اى زيد! واى بر تو! آيا برده بودن را بر آزاد بودن و بـر پدر و عمو و خانواده ات ترجيح مى دهى؟ زيد گفت: بله, اين مرد ويژگيهايى دارد كه هيچ كس را بر او ترجيح نمى دهم.
وقتى رسول اكرم(ص)چنين ديد, او را به حجر اسماعيل برد و اعلام كرد: اى كسانى كه حاضريد! گواه بـاشيد كه زيد فرزند من است! از من ارث مى برد و من از او ارث مى برم.
وقتى پدر و عموى او چنين ديدند, دلشاد شدند و آسوده خاطر بـه ديار خود رفتند. (18
از داستان زيد و فرزندخـواندگيش روشن مى شود وى در خـانواده اش محبوب بود, به طورى كه در رثاى او اشعارى مى خوانند و براى پيدا كردن وى افرادى را بـه اين طرف و آن طرف گسـيل مى كردند و بـراى فديه دادن و خريدن او به التماس مى افتادند. از طرفى زيد بـچه اى بود كه بيش از هر چيز نياز بـه مادر و لطف و محبـتهاى او داشت, ولى با اين حال برده بودن و در خانه پيامبـر اكرم(ص)زندگى كردن را بـر آزادى تـرجـيح مى داد! بـه احـتـمال زياد در ذهن زيد اين مسإله بـود كه شايد اگر محمد(ص)را بـرگزيد, بـايد تـا آخر عمر بـرده بـماند و ممكن است پـدرش او را از نسب خود جـدا كند و در نتيجه شخصى بى هويت و بى حسب و نسب شود, ولى با همه اين احتمالات, باز بودن با پيامبر را ترجيح مى داد.

اهميت نسب در عرب
اگر مقايسه اى بين اين كار زيد و كارى كه زياد بـن عبـيد و پسر وى براى بـه دست آوردن حسب و نسب انجام دادند بـشود, قدر حسب و نسب روشن مى شود و آنگاه بـا صراحت مى تـوان اعلام كرد ما هنوز از درك اخلاق, روش و منش پيامبر اكرم(ص)عاجزيم و نمى دانيم او چگونه چنين عاشقانى تربيت مى كرد.
زياد فرزند زنى به نام سميه بود كه به فحشا معروف بـود و بـه همين جهت معلوم نبود پدر زياد كيست. آيا نامش عبـيد است يا نام ديگرى دارد؟ ((زياد)) شخـصى مسلمان و يكى از استـانداران حـضرت على(ع)بود, ولى چون نسب درستى نداشت, رنج مى برد, معاويه از اين نقطه ضعف استـفاده كرد و بـه او گفت: اگر راه و روش خود را رها كنى و به طرف من بـيايى, تو را بـه ابـوسفيان ملحق مى كنم. زياد براى ملحق شدن به ابـوسفيان و حسب پيدا كردن حاضر شد حق را زير پا گذارد و بـه قيمت تـرك مسير حق و پـيوستـن بـه معاويه, زياد بن ابـى سفيان ناميده شود.(19)پـس از قيام امام حسين(ع)يزيد پـسر معاويه بـه عبـيدالله پـسـر زياد نامه نوشت كه يا اين غائله را پايان مى دهى و يا اينكه تو را به نسب اصلى خودت ((عبـيد)) ملحق مى كنم. ابن زياد براى باقى ماندن بر حسب و نسب ابوسفيان, به آن جنايت بـزرگ دست زد و حـاضر شد امام حـسين(ع)و يارانش را از دم تيغ بگذراند, تا بر نسب ابوسفيان باقى بماند.
بـه هر حال حسب و نسب آن قدر بـراى مردم آن دوره مهم بـود كه حتى اعتقادات خود را در پـاى آن فدا مى كردند و ننگ كشتـن فرزند پيامبـر را مى خريدند. حفظ كردن نام پـدران و اجداد و خواندن آن در جـنگها و در ضمن اشعار, حكايت از اهميت نسب مى كند. حال اخلاق پيامبر اكرم(ص)و محبتهاى او به بـرده اى مانند زيد چقدر و چگونه بوده است كه او بردگى نزد ايشان و بى حسب و نسب شدن را بر آزادى و حسب و نسب ترجيح مى دهد! آيا اين تـإثير از دين اسلام بـود يا از اخلاق نيكـوى پـيامبـر اكـرم(ص), يا چـيزى ديگر؟ بـه هر حـال نقـشآورنده مكـتـب و صـفـات و ويژگيهاى او قـابـل تـإمل اسـت.
از اشعارى كه زيد بـراى پـدر و مادرش فرستاد, معلوم مى شود او شخصى فهيم و با عقل و ادراك قوى بوده است. بـنابـراين بـرگزيدن پيامبـر اكرم(ص)و ماندن نزد آن حضرت, از روى احساسات و يا فريب خوردن مانند فريب خوردن كودكان با مقدارى اسبـاب بـازى و وسايل تفريح ـ نبـوده است و از جملاتى كه مقابـل پـدر و عموى خود گفت, معلوم مى شود واقعا ويژگيهاى خوب و منحصر بـه فردى در حضرت ديده بود كه آن ويژگيها بر همه چيز ترجيح داشت و بـا هيچ چيزى قابـل تعويض نبود.
شـمه اى از بـزرگواريهاى حـضرت رسـول اكرم(ص)در همين جـا و در جريان فديه گرفتن براى زيد مشخص مى شود كه اشاره بـه آن خالى از لطف نيست. پـيامبـر اكرم(ص)فرمود: او را مخير كنيد. اگر شما را برگزيد, از آن شما باشد و اگر مرا برگزيد, نزد من باشد. از اين جمله روشن مى شود اگر زيد پدر و طايفه خود را برمى گزيد, پيامبـر اكرم(ص)از آنان فديه نمى گرفت و بدون گرفتن چيزى زيد را به آنان تـحويل مى داد. بـه همين جهت آنان بـسيار خوشحال شدند و گفتـند: زيادتر از انصاف با ما برخورد كردى و احسان نمودى.
وقتى زيد ماندن نزد حضرت را ترجيح داد, پـيامبـر(ص)تشخيص خوب زيد را بى پاسخ نگذاشت و در مقابل آن, چند احسان بـه او كرد: او را آزاد ساخت; او را در حضور جمع فرزند خود معرفى كرد, به طورى كه از آن پس بـه او زيد بـن محمد گفته مى شد, تا در سال ششم هجرى آيه ((ادعوهم لابـائهم)) (20)فرمان داد آنان را بـه نام پـدران اصلى بخوانند. همچنين پيامبـر(ص)او را وارث خويش و خود را وارث او معرفى كرد, تا پسرخواندگى تشريفاتى نبـاشد, و اين حكم بـاقى بود تا اينكه آيه ((و او لو ا الارحام بعضهم اولى ببـعض فى كتاب الله)) (21)نازل شد.
اين فقط يك نمونه از برخوردهاى پيامبـر اكرم(ص)بـا زيد و بـا پدر و عموى او است كه آنان را از ناراحتى نجات داد و آنگاه بـا خاطرى آسوده زيد را نزد پيامبر(ص) رها كردند و رفتند. اما ساير بـرخوردهاى پيامبـر(ص)چگونه بـود كه اين گونه زيد را شيفته خود كرد, به گونه اى كه در نزد وى پيامبر(ص)جايگزينى بـهتر از پدر و مادر و عمو و خويشاوندان و نيز بـهتـر از آزادى و حـسـب و نسـب نمايان شده و او حاضر بـود همه چيز را بـراى ماندن نزد پيامبـر فدا كند؟! اين امرى است كه قلم در طول تـاريخ از بـيان آن عاجز بوده است و در آينده نيز عاجز خواهد بود.

ازدواج زينب با زيد
بـه عنوان نمونه اى ديگر از بـرخورد پيامبـر اكرم(ص)بـا زيد و محبـت بـه او مى توان از ازدواج زينب بـا وى سخن بـه ميان آورد. زينب, دختر عمه پيامبر اكرم(ص)بود. حضرت از وى براى ازدواج بـا زيد خواستگارى كرد, ولى زينب متمايل نبود, تا اينكه آيه ((و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قـضـى الله و رسـوله امرا ان يكون لهم الخـيره من امرهم و من يعص الله و رسـوله فقد ضـل ضـلالا مبـينا; (22)و هيچ مرد و زن مومنى را نرسد كه چـون خدا و پـيامبـرش بـه كارى تصميم بـگيرند, بـراى آنان اختـيارى بـاشد. و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند, قطعا دچـار گمراهى آشكارى گرديده است)) نازل شد و زينب به ازدواج راضى گشت.
از اينجا روشـن مى شـود پـيامبـر اكرم(ص)بـه اين ازدواج اصرار داشت, به طورى كه آيه قرآن از آن به ((قضى)) (تصميم جدى)تعبـير مى كند. بنابراين روشن مى شود پيامبر اكرم(ص)زياد به زيد علاقه مند بود كه بر چنين كارى تصميم جدى گرفته بود. البـته اين علاقه بـه تصميم خدا بود و مصلحتهايى داشت كه در توضيح ازدواج پيامبر(ص)با زينب گفته شد.
از ديگر محبـتهاى پيامبـر اكرم(ص)بـه زيد, اين بـود كه حضرت, ام ايمن را بـراى همسرى او ـ پـس از طلاق زينب ـ بـرگزيد. ام ايمن كنيزى بود كه ((عبدالله)) پدر گرامى پيامبر اكرم(ص)آزادش ساخت. اسمش ((بركه)) بـود و حضانت پيامبـر(ص)را بـر عهده داشت. وى از كسانى بود كه در همان اوايل به اسلام گرويد و در دو هجرت حبشه و مدينه شركت داشت. او زنى بود كه پيامبر(ص)بـه ديدنش مى رفت و از او در منزلش عيادت مى كرد. حضرت, چـنين زن محبـوب و داراى شخصيت را به ازدواج زيد در آورد و ثـمـره پـربـارى بـه نام ((اسـامـه بـن زيد)) بـه وجود آمد كه هنگام وفات پيامبـر(ص)حدود هيجده سال داشت و حـضرت او را بـه فرماندهى لشكرى كه بـه شام مى فرسـتـاد, برگزيد و بزرگانى چون ابوبـكر و عمر را از افراد اين لشكر قرار داد.(23)و اين گونه برترى او را بر ديگران نشان داد.

گونه هاى متفاوت محبت
در اينجـا اگـرچـه بـحـث در بـاره زيد اسـت, ولى بـرخـوردهاى پيامبر(ص)با ((ام ايمن)) نيز بـسيار راهگشاست, زيرا روشن مى سازد حضرت هر كسى را احترام مى كرد و گونه هاى مختلف لطف و محبت را در بـاره آنان اعمال مى نمود; مثـلا بـا اينكه ((ام ايمن)) كنيز آزاد شده اى بيش نبود, ولى چون حضانت پيامبـر(ص)را در كودكى بـه عهده گرفته بود, حضرت به ديدار او مى شتافت و وى را زيارت مى كرد. اين سيره پس از پيامبر اكرم(ص) نيز جارى بود و ابوبـكر و عمر او را در خانه اش زيارت مى كردند. حضرت در بـاره او فرمود: ام ايمن بـعد از مادرم, مادر من است.(24)پـيداست علت اين گونه بـرخوردها, از خود گذشتـگى و كاردانى و تـواضع است. ايجاد محبـت در دل افراد, بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نيست, بلكه مربوط بـه قلبـى است كه مالامال از عشق به مردم بـاشد و در مناسبـتهاى مختلف, در قول و عمل و مناسب بـا شخصيت و روحيات هر كسى بـروز كند. وقتـى پـيامبـر(ص)بـا زنى چون ((ام ايمن)) كه از او بـزرگتر است, چنين برخورد كند و به عيادت او برود و او را مادر خود بـداند و وقتى بـا ((زيد)) چنين بـرخورد كند و بـه فكر انتخاب همسرى بـراى او باشد و آنگاه كه بـا پـدر و عموى زيد مواجه شود, پـيشنهاد مخير ساختن زيد را مطرح كند و زمانى كه لياقت اسامه را ببيند, او را به فرماندهى برگزيند و ... اينها همه نمونه هايى از بـزرگوارى و اخلاق نيكو است.

انس بن مالك
نمونه ديگرى از اخـلاق پـيامبـر اكرم(ص)بـرخـورد او بـا ((انس بن مالك)) است. او حدود نه سال به خدمت پيامبر(ص)مشغول بـود. در بـاره او ويژگى خاص و مدحى از پـيامبـر(ص)نرسيده,(25) بـلكه در كتابهاى شيعه مذمتهايى در بـاره او وارد شده است; مثلا او كتمان شهادت كرد و به همين جهت مشمول نفرين حضرت على(ع)شد و بـه بـرص مبتلا گرديد.(26)
او در بـاره اخلاق پيامبـر(ص)مى گويد: نه سال بـه خدمت پيامبـر اكرم مشغول بـودم و هيچ گاه نگفت: چرا چنين كردى؟ و هيچ گاه از من عيبجويى نكرد.(27
او نقل مى كند: رسول اكرم(ص)دو خـوردنى داشت كه بـا يكى افطار مى كرد و ديگرى بـراى سحر بـود و گاه تنها يك خوردنى داشت كه يا شير بود و يا نانى بود كه در آب نرم شده بود. شبى افطار پيامبر اكرم را آماده كردم, ولى بـراى حـضـرت مانعى پـيش آمده بـود كه تإخير كرد. گمان كردم بـرخى از اصحاب او را دعوت كرده اند. بـه همين جهت پس از تـإخير حضرت, غذا را خوردم. ساعتـى پـس از عشا حضرت وارد شد. از برخى همراهان پـرسيدم آيا پـيامبـر(ص)در جايى افطار كرده و كسـى او را دعـوت كرده اسـت؟ گفتـند: نه. در غم و اندوه فرو رفتـم كه اگر پـيامبـر(ص)از من غذا بـخواهد, چه جواب دهم؟
پيامبر اكرم(ص)شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تـا حال هيچ گاه در بـاره آن شب از من سوال نكرده است.(28)
بـديهى است خوردن و آشاميدن ضرورىتـرين نياز انسانهاست. حـال اگر گرماى هواى مدينه و روزه دار بودن نيز بر آن اضافه شود, اين نياز چـند بـرابـر مى شود, ولى بـا اين حال حضرت از انس نپـرسيد غذايى دارد يا خير.
به عبارت ديگر, نه تنها حضرت او را توبيخ نكرد, حتى گرسنگى و تشـنگى خـود را كـتـمان كـرد و اين در زمانى اسـت كـه پـيامبـر اكرم(ص)در مدينه حاكم است, چـون خدمتـگزارى انس در مدينه بـوده است.
باز در اينجـا سجـيه ديگرى از رسول اكرم(ص)ظهور مى نمايد و آن رازنگهدارى و در عين حال باحيا بـودن و عيبـجويى نكردن است, كه انس را به شگفتى وا داشته است.
نكته اى كه براى ما جالب است, غذاى ساده پيامبر اكرم(ص)است كه يا شير بـود و يا نان خـيس خـورده, كه حـضرت بـه يكى از اين دو اكتفا مى كرد.
در مورد ويژگيهاى اخلاقى پيامبـر(ص)و نوع بـرخـوردهاى وى سخـن فراوان اسـت, ولى همان طور كه قبـلا بـيان شد, آنچـه نقل مى شود, تنها به عنوان نمونه است.

مرد يهودى و پيامبر(ص)
حـضـرت على(ع)نقل مى كند: ((مردى يهودى از پـيامبـر اكرم چـند دينار طلبكار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: اى مرد يهودى! فعلا پولى ندارم كه پرداخت كنم.
يهودى گفت: حال كه چنين است, تو را رها نمى كنم تـا بـدهى خود را پرداخت كنى.
پـيامبـر فرمود[ :اشكالى ندارد] كنار تـو مى نشينم. حضرت آنجا نشسـت و همان جـا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبـح روز بعد را خواند. اصحاب پيامبـر يهودى را تهديد كردند و ترساندند.
نگاه رسول اكرم به آنان افتـاد و فرمود: چه مى كنيد؟ گفتـند: اى رسول خدا! آخر اين يهودى تـو را حـبـس كرده است! پـيامبـر اكرم فرمود: خداوند عز و جل مرا مبـعوث نكرده است تا بـر شخصى ذمى و يا غير او ظلمى روا دارم.
هنگامى كه مقدارى از روز گذشت, يهودى گفت: اشـهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبـده و رسوله. و سپس افزود: نيمى از مال من در راه خدا مصرف شود.)) (29
اگر قرار بـاشد اخلاق پيامبـر اكرم(ص)را در جمله اى خلاصه كنيم, بهتر از كلام قرآن نخواهيم يافت: ((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فـى الامر فـاذا عـزمت فـتـوكل عـلى الله ان الله يحـب المتوكلين; (30)پس به بركت رحمت الهى, با آنان مهربـان و نرمخو شدى و اگر تندخو و سخت دل بـودى, قطعا از پـيرامون تـو پـراكنده مى شدند. پـس از آنان در گذر و بـرايشان آمرزش بـخـواه و در كار [ها] با آنان مشورت كن و چون تـصميم گرفتـى, بـر خدا تـوكل كن, زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.))
از ((فإ)) در ((فبما رحمه)) معلوم مى شود اين آيه مرتبـط بـه آيات قبل است كه مربوط به جنگ احد و بى نظمى بـرخى و فرار بـرخى ديگر و كارشكنى گروه سومى است و نرمخويى و خوش اخلاقى و مهربـانى پيامبر(ص)با آنان را ناشى از رحمت الهى مى داند و سپس با ((لو)) (حرف شرط امتناعى)مى فرمايد: بر فرض محال اگر تـو تـندخو مى شدى, همه از گردت پراكنده مى شدند.
پيامبر(ص)از اين آيه فهميد ـ همچنان كه قبـلا همين طور بـود ـ بـايد بـا همگان حتـى اشخاص ضعيف الايمان و منافقان و فراريان از جنگ با نرمخويى و مهربـانى بـرخورد كند. مهربـانى حضرت بـا مرد يهودى مطابـق بـا مفاد همين آيه است. بـه هر حال اين آيه, تنها مربوط به برخورد در خانواده يا بـرخورد بـا بـرده و كنيز نيست, بـلكه قبـل از هر چيز, بـرخورد محبـتآميز بـا مخالفان را سفارش مى كند.

پيامبر(ص)و زن يهودى سم دهنده به ايشان
از اين مهمتر داستان پيرزن يهودى است كه تصميم گرفت پـيامبـر اكرم(ص)را سـم دهد; از اين رو گوسـفندى را كشـت و آن را بـه سـم آلوده كرد و چون دانست پيامبر ذراع گوسفند را بيشتر دوست دارد, در آنجا سم بيشترى ريخت و گوشت را بـراى پيامبـر آورد. پيامبـر لقمه اى در دهان گذاشت و فورا آن را بـيرون انداخت و فرمود: اين گوشت مى گويد مسموم است. ((بشر بن برإ)) از آن گوشت لقمه اى خورد و در اثـر آن جان داد. زن يهودى را حاضر كردند. پـيامبـر از وى پرسيد: چرا چنين كردى؟ گفت: فكر كردم اگر پيامبر خدا بـاشد, سم به او ضررى نخواهد رساند و اگر ملك و پادشاه بـاشد, مردم را از دسـت او راحـت كرده ام. پـيامبـر اكرم از او درگذشت و او را عفو كرد.(31
اين خبر سندهاى گوناگونى دارد و مى توان بـر آن ادعاى تـواتـر كرد. اما آنچـه در اينجـا و از بـعد اخلاقى مهم است, اين است كه پيامبـر(ص)در اوج قدرت و پـيروزى بـر يهوديان خيبـر زنى را عفو مى كند كه كمر به قتل آن حضرت بـستـه و تـوطئه خود را عملى كرده است و در ظاهر شرع, همه دليلها بر جواز بلكه بر وجوب قتل آن زن دلالت مى كند. اينها نمونه هايى از بزرگوارى و كرامتهاى پيامبر(ص)در بـرخورد با افراد در جامعه است. پيامبر اكرم(ص)در مهربانى و لطف و عطوفت به مردم گوى سبقت را از همگان ربوده به گونه اى كه خداوند او را بـا دو وصف از اوصاف خـود ستـود و فرمود: ((لقد جـائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتـم حـريص عليكم بـالمومنين رووف رحـيم; (32)قطعا بـراى شـما پيامبرى از خودتـان آمد كه بـه سختـى و رنج افتـادن شما بـر او دشوار است و بـه[ هدايت] شما حريص و نسبـت بـه مومنان, دلسوز و مهربان است.))
مرحوم طبـرسى در مجـمع البـيان مى نويسد: ((بـرخى از پـيشينيان گفته اند: خداوند براى هيچ يك از اوليا و يا انبيائش بين دو اسم از اسمائش جـمع نكرده است, مگر بـراى پـيامبـر ما حضرت محمد كه فرمود: ((بـالمومنين رووف رحيم, و خداوند در بـاره خودش فرمود:
((ان الله بالناس لرووف رحيم.)) (33
او از بـين مردم و از آنان بـود. بـا دردها و گـرفـتـاريها و جهالتهاى آنان آشنا بود و بر او بسيار گران بود مردم در سختى و رنج باشند. به همين جهت تمام وقت خود را با تمامى امكانات, صرف هدايت آنان مى كرد و لغزشهاى كوچك و بزرگ آنان را مى بـخشود و از توطئه گرانى كه چندين مرتبـه نقشه قتـل او را كشيدند, در گذشت و نه تـنها زن يهودى را عـقـوبـت نكـرد, بـلـكـه اجـازه نداد نام توطئه گرانى كه تصميم داشتند شتر حضرت را در گردنه كوه بترسانند و به اين گونه حضرت را نابود كنند, بر كسى مشخص شود.
اگر اين گونه رفتارهاى پـيامبـر اكرم(ص)بـا آنچه الان در جهان مرسوم است كه سازمانهاى مخوف اطلاعاتى و امنيتى با احتمال توطئه عليه شخـص اول مملكت افراد فراوانى را دسـتـگير مى كنند و تـحـت انواع شكنجه ها قرار مى دهند, مقايسه شود, آنگاه عظمت كار پيامبر اكرم(ص)روشن مى شود.
وقتى در فقه مى خوانيم: كسى كه بـه پيامبـر اكرم(ص)دشنام دهد, كشته مى شود, به طريق اولى سم دهنده پيامبر(ص)و قاتل ايشان بـايد كشته شود, ولى بـا اين حال پيامبـر اكرم(ص)او را عفو مى كند, تا برترى عفو و بخشش را بـر اجراى قانون بـه نمايش بـگذارد; خصوصا هنگامى كه حق, شخصى باشد و صاحب حق, داراى منصب و پستى اجتماعى باشد كه عملش بتواند براى ديگران الگو شود.
اين گونه برخوردها از سوى پيامبر اكرم(ص)معيارهاى خوبى بـراى تشخيص رهبران اسلامى واقعى از رهبران اسلامى اسمى است.
در ادامه مى خواهيم برخوردهاى چنين پيامبـرى را ـ كه شمه اى از اخلاق او گذشت ـ, در درون خـانه بـا همسـرانش مورد بـررسـى قرار دهيم, تـا از او درس زندگى بـياموزيم و بـه لطف خـدا بـتـوانيم بـسيارى از مشكلات خود و خانواده هايمان را حـل و فصل نماييم. او با اخلاق نيكوى خود توانست با همسرانى كه بـرخى از نظر سن و سال با او تناسب نداشتند و يا از نظر روحيات و ظرفيتها و يا از نظر فهم و درك امور شخصى و اجـتـماعى بـا او هم افق نبـودند, بـلكه تفاوت بسيارى داشتند, زندگى مسالمتآميز و همراه با محبت و خوشى داشته باشد; به گونه اى كه همه آنان بودن بـا پيامبـر اكرم(ص)را بـر هر چيز تـرجـيح مى دادند, در حالى كه در خانه پـيامبـر(ص)از امكانات مادى و مال و متـاع دنيا و نيز موقعيت اجتـماعى و اميد به آينده اى سرشار از نعمت, خبرى نبود, چون آنان موظف بـودند در خانه و در وراى حجاب بـاقى بـمانند و پس از فوت پيامبـر(ص)شوهر نكنند.
باز اين چنين نبـود كه پـيامبـر اكرم(ص)بـيشتـر وقتـش را صرف همسران خويش و گفتگوى بـا آنان يا صرف نشست و بـرخاست بـا آنان كند, زيرا حضرت علاوه بـر تـبـليغ رسالت و پـيامدهاى فراوان آن, رهبـرى مسلمانان را نيز بـه عهده داشت و حـاكميت بـر شهرى چـون مدينه با توجه به بافت قبيله اى آن بسيار وقت گير بـود. علاوه بـر اينها عبادتهاى زيادى كه بر پيامبر اكرم(ص)واجب بود, وقت ايشان را مى گرفت.
بـه هر حال جـان سخن اين است كه او بـا امكانات و وقت كم, در سايه اخلاق خوب بر مشكلات فراوان فايق آمد, ولى بسيارى از پيروان او پيوسته بـا مشكلات خانوادگى زيادى مواجهند, بـا اينكه در اين زمان امكانات و فرصت براى نشستن و گفتگو با خانواده بيشتر است. تنها مشكلى كه وجود دارد, نداشتن يا نبود شمه اى از اخلاق پيامبر اكرم(ص)است.
تـمام سـعى و كوشش نوشتـه حـاضر اين اسـت كه بـا بـيان انواع سازگاريهاى حضرت با همسران, همگان را بـه فراگيرى راه زندگى از اين الگوى بشريت رهنمون كند. باشد كه زندگيها شيرين و آمار طلاق و جداييها كم شود و نزاعهاى خانوادگى كاهش يابد و بـچه هايى خوب و مورد قبـول در كانون گرم و پـرمحـبـت خـانواده تـربـيت شوند.

ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ سيره حـلبـى, ج2, ص77, بـه نقل از فروغ ابـديت, ج1, ص370.
2 مـسـند احـمـد, ص199, بـه نقـل از فـروغ ابـديت, ج1, ص371.
3ـ احزاب(33), آيه 51.
4ـ تاريخ قرآن, محمود راميار, ص674 تا 679, چاپ دوم, چاپخانه سپهر.
5ـ تفسير روح المعانى, ج12, ص89, دارالفكر; مجمع البيان, ج7 ـ 8, ص36, دار الاحيإ.
6ـ تفسير مجمع البيان, ج9 ـ 10, ص314.
7ـ مسند احمد, ج6, ص338.
8ـ همان.
9ـ احزاب(33), آيه 53.
10ـ تحريم(66), آيه 4.
11ـ احزاب(33), آيه 28 ـ 29 و تمامى تفاسير ذيل اين آيه ها از جمله تفسير قمى, ج2, ص172.
12ـ قلم(68), آيه 4.
13ـ معجم رجال الحديث, ج1, ص175 و 176.
14ـ همان, ص176.
15ـ همان, ص176 ـ 177.
16ـ استيعاب, ترجمه, رقم ;848 الاصابه, ترجمه, رقم ;2897 سيره ابن هشام, ج1, ص;248 طبقات, ج3, ص28.
17ـ الاصـابـه, ص;2897 اسـتـيعـاب, ص;848 الطبـقـات, ج3, ص28.
18ـ اسدالغابه, ج2, ص250 ـ 252.
19ـ همان, 336 و 337.
20ـ احزاب(33), آيه 5.
21ـ همان, آيه 6.
22ـ همان, آيه 36.
23ـ اسدالغابه, ج1, ص194 و ج7, ص291.
24ـ همان, ج7, ص291.
25ـ همان, ج1, ص295.
26ـ معجم رجال الحديث, ج3, ص240 و 241.
27ـ بـحـارالانـوار, ج16, ص230, بـه نـقـل از مـكـارم الاخـلاق.
28ـ بحارالانوار, ج16, ص247.
29ـ همان, ص216.
30ـ آل عمران(3), آيه 159. 31ـ بـحارالانوار, ج16, ص;265 مجـمع البيان, ج9, ص122.
32ـ توبه(9), آيه 128.
33ـ بحارالانوار, ج16, ص303, آيه 65, سوره حج است.

احمد عابدينى - ماهنامه پيام زن ـ شماره 98

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه,سازگارى, مهربانى, مديريت

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه,سازگارى, مهربانى, مديريت

قسمت 5
در بخشهاى پيشين به بيان اخلاق و صفات پيامبر اكرم(ص)پرداختيم و روش و منش ايشان را ذكر كرديم. اكنون بـه بـيان سلوك و كردار پيامبـر(ص)در خانه مى پردازيم, تا بـا شيوه هاى سازگارى و مداراى آن حضرت آشنا شويم.

رعايت عدالت
يكى از ويژگيهاى پيامبر اكرم(ص)رعايت مساوات بين همسران بـود كه به مواردى از آن اشاره مى شود:
الف ـ پـيامبـر اكرم(ص)مهريه هر يك از زنانش را چـهارصد درهم قرار داد(مهر السنه)و فرقى بـين عايشه, حـفصه, ام سـلمه, سـوده, ميمونه, زينب دختر جحش و زينب دختـر خزيمه نگذاشت(1)و ملاحظاتـى از قبيل قريشى و غير قريشى, جوان و غير جوان, بيوه و غير بـيوه و امثال آن را در مهريه دخالت نداد. اين تساوى حتـما اثر مثبـت خود را در ذهن زنان مى گذارد, تـا خـود را از نظر شخـصيت و ساير امور همانند يكديگر ببينند.
اگر يكـى از آنها ويژگى خـاص يا وضـعـيت ويژه اى داشـت, در آن وضعيت, پيامبر(ص)بـه نحو ديگرى جبـران كار و فعاليت و ويژگى او را مى كرد و با زبـان يا عمل بـه گونه اى رفتار مى كرد كه تساوى و برابرى, بـرترى شخصى را از بـين نبـرد, كه بـه مواردى از آن در آينده اشاره خواهد شد.
على رغم اينكه هفت تن از همسـران داراى مهريه مسـاوى بـودند, ولى بـراى صفيه و جـويريه چنين مهريه اى ذكر نشده است. شايد بـه اين جهت كه ((صفيه)) اسيرى بـود كه بـه اسارت در آمد و پيامبـر اكرم(ص) او را براى خود انتخاب(اصطفا)كرد و بـه اين گونه افراد مهريه اى تعلق نمى گيرد و آزادى او مهريه اش شده است و ((جويريه)) اسيرى بود كه سهم ((ثابـت بـن قيس)) انصارى شد و سپس بـا او عقد كتـابـتـى(يك نوع قرارداد آزادسـازى بـردگان)نوشت كه در مقابـل پرداخت پول بـه عنوان مال الكتابـه آزاد شود. وى بـراى تهيه پول نزد پـيامبـر اكرم(ص)آمد و حـضـرت فـرمود: آيا بـهتـر از آن را نمى خواهى؟ پرسيد: بـهتر كدام است؟ فرمود: پرداخت مال الكتابـه و ازدواج با من. گفت: بله. و پيامبر اكرم(ص)مال الكتابه را پرداخت و با او ازدواج كرد.(2)
بـه گمان زياد مال الكتـابـه بـيش از چـهارصد درهم بـوده, ولى پـيامبـر اكرم(ص)آن را پـرداخت كرده است, زيرا ((جويريه)) مالى نداشت, اما پيامبـر اكرم(ص)آن را بـه عنوان مهريه قرار نداد تا او را بر ديگران برترى بخشيده باشد.
همسر ديگرى كه مهريه اش با ديگران تفاوت داشت, ام حبـيبـه دختر ابوسفيان بـود. او همراه بـا شوهر خود بـه حبـشه رفت و در آنجا شوهرش نصرانى شد. پيامبـر اكرم(ص) نجاشى را وكيل كرد او را بـه ازدواج حضرت درآورد و مهريه او چهارصد دينار بود. (3
از سيره ابـن هشام و كامل بـن اثـير معلوم نمى شود چـه كسـى اين مهريه را مشخص كرده است, ولى ((ابن عبدالبر)) در استيعاب تصريح مى كند: اين مقدار مهريه را نجـاشى مشخص كرده است.(4)بـنابـراين اشكالى از ناحيه برابرى مهريه ها بر پيامبـر اكرم(ص) وارد نيست. اگرچه حتى بر فرض اينكه پيامبـر اكرم(ص)اين مهريه را مشخص كرده باشد, اشكالى وارد نيست, زيرا ام حبيبه علاوه بـر مهريه نياز بـه نفقه داشت و مقدار اضافه را ممكن اسـت بـه حـسـاب نفقه و هزينه زندگيش گذاشت, زيرا هزينه زندگى بـه عهده شوهر اسـت و پـيامبـر اكرم(ص)بايد آن را پرداخت مى كرد.
ب ـ علاوه بر مهريه از نظر نفقه و هزينه زندگى, پيامبر(ص)رعايت برابـرى و تساوى را مى كرد; مثلا پس از فتح خيبـر به هر كدام طبـق قول ((واقدى)) صد وسق (هشتاد وسق خرما و بـيست وسق جو)پرداخت كرد.(5)ابـن هشام در اين بـاره مى گويد: و قسم لهن مئه وسق و ثمانين وسقا,(6)كه معلوم نيست آيا به بـرخى صد و بـه بـرخى هشتـاد وسق داده و يا بـه هر كدام مجموعا صد وسق داده كه هشتادتاى آن از يك جنس و بـقيه از جنس ديگرى بـوده است, تا بـا عبارت ((مغازى)) تـطبـيق كند و يا بـه هر كدام صد و هشتـاد وسق داده اسـت. احـتـمال اخـير درسـت نيسـت, چـون در اين صورت كلمه ((وسق)) در عبارت زايد است. احتمال اول نيز درست نيست, زيرا در اين صورت بايد تفصيل مى داد به كدام يك از زنان هشتاد و به كدام يك صد وسق داده است; همان طور كه او و ((واقدى)) در بـاره سـهم ديگران تفصيل داده اند. بنابـراين احتمال وسط صحيح تر است. بـه هر حال ((واقدى)) كه داستان و حوادث جنگها را نوشتـه, بـيان مى كند پيامبـر اكـرم(ص)سـهم آنان را بـه طور متـسـاوى پـرداخـت كـرد. ((وسق)) عبارت از شصت صاع اسـت(7)و صاع تـقريبـا سـه كيلوگرم است. در نتيجه سهم هر زن هيجده تن مى شود كه رقم نسبـتـا بـالايى اسـت, ولى احـتـمال دارد صاع و وسـق معانى ديگرى داشتـه بـاشد.
ج ـ پيامبر اكرم(ص)در ساير امور نيز رعايت تساوى و برابرى را مى كرد; مثـلا صبـحگاهان, پـس از نماز بـه حجره يكايك همسرانش سر مى زد و از آنان احوالپرسى مى كرد.
دـ او هر شب در اتـاق يكى از آنان بـه سر مى بـرد و تـساوى را كاملا رعايت مى كرد; حتى در دوران مريضى ايشان كه بـه وفاتش منجر شد, رعايت تساوى را مى كرد, تا اينكه بيمارى بر او سخت شد و طبق نقل از همسرانش اجازه خواست در اتاق عايشه بماند. (8)
شايد ماندن در خانه عايشه به اين جهت بود كه او جوانتر بود و بيشتـر مى تـوانست از عهده كارهاى منزل و مداواى حضرت بـرآيد, و شايد جـهات ديگرى داشتـه كه بـعدا مورد اشاره واقع خواهد شد.(9)
هـ ـ پيامبر(ص)در سفرها و جنگها رعايت تساوى را مى نمود و پيوسته قـرعـه مى كـشـيد و طبـق آن يكـى از زنان را همراه خـود مى بـرد. شايان ذكر است چون زمان و مدت غزوه ها معلوم نبود, راهى بـهتر از قرعـه كشـيدن بـراى رعـايت عـدالت و بـرابـرى وجـود نداشـت. جالب است بدانيم اين همه اصرار بر تساوى و برابرى بين همسران و حتى اجازه خواستن از آنان در برخى موارد, از كسى سر مى زند كه خداوند بـه او اجازه داده است بـين زنانش بـا بـرابـرى و تساوى برخـورد نكـند و زنان او نيز بـا همـين شـرط نزد او مـانده اند.
قرآن مى فرمايد: ((ترجى من تشإ منهن و تـووى اليك من تـشإ و من ابتـغيت ممن عزلت فلا جناح عليك ذلك ادنى ان تـقر اعينهن و لا يحزن و يرضين بما اتيتهن كلهن; (10)نوبت هر كدام از زنها را كه مى خواهى, بـه تإخير انداز و هر كدام را كه خواهى, پيش خود جاى ده. بـر تو بـاكى نيست كه هر كدام را كه ترك كرده اى,[ دوبـاره] طلب كنى. اين نزديكتـر اسـت بـراى اينكه چـشمانشان روشن گردد و دلتـنگ نشوند و همگى بـه آنچـه بـه آنان داده اى, خشنود شوند.)) شايان ذكر است اين اختيارات را خود همسران پيامبر اكرم(ص)بـه او دادند. هنگامى كه او آنان را ـ طبـق دستور و ارشاد خداوند ـ بين ماندن نزد پيامبر(ص) و تحمل زندگى ساده آن حضرت و بـين طلاق مخير ساخت, همگى ماندن نزد آن حضرت و بـا هر شرايطى كه پيامبـر اكرم(ص)صلاح بـداند را قبـول كردند, آيات 28 و 29 سوره احزاب از اين واقعه بازگويى مى كند; بنابـراين رعايت نكردن تساوى, احجافى در حق زنان نبود, بلكه همگى آن را قبول كرده بـودند و آيه قرآن نيز بر اين مطلب تصريح دارد, ولى با اين حال پيامبر اكرم(ص)تـمام سعى خـود را بـراى رعايت تـساوى و عدالت, بـه كار مى بـرد.(11)حتـى پـيامبـر اكرم(ص)در حال احرام رعايت مساوات را مى كـرد و هر شـب را كـنار يكـى از آنان بـه سـر مى بـرد. اگرچـه بـهره گيرى جنسى در حال احرام حرام است, ولى منافاتـى بـا رعايت تساوى بين آنان نداشت.

پيروان غير پيرو
افرادى كه ازدواجـهاى متـعدد مى كنند و خود را مسلمان و پـيرو دين پيامبـر(ص) مى دانند, بـايد بـررسى كنند بـرخوردها و كارهاى آنان تـا چـه حدى بـا بـرنامه ها و اعمال و بـرخوردهاى پـيامبـر اكرم(ص)سازگار است. اگر شخـصى بـبـيند كه جـوان بـودن يك زن يا خوش سخن و زيبـابـودن او, وى را از ديگر همسرانش غافل كرده و در امور زندگى رعـايت مسـاوات را نمى كـند, بـداند او از راه و روش پيامبر(ص)بسيار فاصله دارد و طبـق فرموده قرآن حق ازدواج متعدد را ندارد, زيرا قرآن مى فرمايد: ((فانكحوا ما طاب لكم من النسإ مثنى و ثلاث و رباع و ان خفتم الا تعدلوا فواحده; (12)با هرچه از زنان كه مورد پسـندتـان واقع شود, ازدواج كنيد; دوتـا, سـه تـا, چهارتا, پس اگر بيم داريد كه بـه عدالت رفتار نكنيد, بـه يك زن اكتفا كنيد.))
روشن اسـت در آيه, ازدواج بـا بـيش از يك زن مشروط بـه رعايت عدالت است و حتى در صورت ترس از اينكه نتواند عدالت را بـرقرار كند, بايد به يك همسر اكتفا كند. از اينجا روشن مى شود كسانى كه ازدواجهاى متعدد مى كنند و تنها خود را در تعدد ازدواج پيرو سنت پيامبر(ص)مى دانند اما در حقوق همسران بـه عدالت رفتار نمى كنند, چقدر از قرآن و از سنت او دور هستند و در واقع پيروان غير پيرو هستند. ازدواجهاى متعدد سزاوار شخصى است كه خود را امتحان كرده باشد و بداند حوادث و حالات, او را تغيير نمى دهد و از عدالت باز نمى دارد.

محدوده رعايت عدالت
البتـه خداوند ضعف و سستـى ما را مى دانست كه نمى تـوانيم بـين زنان به عدالت رفتار كنيم; از اين رو ما را از متمايل شدن به يك سو نهى كرده و فرموده است: ((و لن تـسـتـطيعوا ان تـعدلوا بـين النسإ و لو حرصتم, فلاتـميلوا كل الميل فتـذروها كالمعلقه و ان تـصلحـوا و تـتـقوا فان الله كان غفورا رحـيما; (13)و شما هرگز نمى توانيد ميان زنان بـه عدالت(رفتار)كنيد, هر چند[ بـر عدالت] حريص باشيد. پس به يك طرف يكسره تمايل نورزيد, تا آن[ زن ديگر] را سرگشـتـه[ و بـلاتـكـليف] رها كـنيد و اگر سـازگارى نماييد و پرهيزكارى كنيد, يقينا خدا آمرزنده مهربان است.))
از ((و لو حرصتم)) (هر چند تمايل شديد بـه رعايت عدالت داشته باشـيد)معـلوم مى شـود مراد از عدالت در ((و لن تـسـتـطيعـوا ان تـعدلوا)) عدالتـى است كه از اخـتـيار و تـوان آدمى خـارج است; بنابراين مى توان گفت مراد از آن, عدالت در مودت و محبـت است كه از امور قلبـى است و اختيارى نيست.(14)بـنابـراين محدوده رعايت عـدالت, كارها و اعـمال و رفتـارهاى ظاهرى اسـت, ولى در مودت و دوستى ممكن است برخى محبوب تر از برخى ديگر باشند.
خلاصه گفتار: مردانى كه قدرت برقرارى عدالت ظاهرى بين زنان را ندارند و مال و امكانات خـود را در اخـتـيار بـرخـى از همسـران مى گذارند و بيشتر اوقات خود را با يكى از آنان سپرى مى كنند, حق ازدواج متعدد را ندارند و بـى جـهت از تـعدد زوجـات مطرح شده در قرآن يا در سنت نبوى سوء استفاده مى كنند.

رعايت روحيه هر يك از همسران
يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبر(ص)كه محبت همسرانش را بـه همراه داشت, رعايت روحيات آنان و ابراز علاقه به تمامى آنان مناسب بـا شإن هر يك بود; بـه طورى كـه هيچ كـدام احـسـاس نمى كـرد ديگرى محبوبـتـر از او نزد پـيامبـر(ص)است; مثلا وقتـى مى ديد عايشه زن جوانى است كه دوست دارد محبوب شوهر خود بـاشد, بـا الفاظى نظير ((كلمينى يا حميرا; (15)اى حميرا! با من سخن بگو)) محبـت او را بـه خود جلب مى كرد. و وقتى بـا ((ام سلمه)) مواجه مى شد كه داراى فرزندانى بود و بچه هايش را نيز بـسيار دوست مى داشت, احوال آنان را مى پـرسيد و بـر آنان اسم جديدى مى گذاشت كه نشانه اعتـنا بـه آنان بـود; مثـلا او دختـر كوچـكى داشت كه نامش ((زينب)) بـود و پـيامبـر اكرم(ص)او را ((زناب)) صدا مى زد و مى پـرسيد: ((زناب)) كجاست, يا وقتى در حجه الوداع شتر صفيه از رفتـن ايستـاد و صفيه از شدت ناراحتى گريه كرد, پـيامبـر(ص)بـا دست خود اشكهاى او را پـاك كرد و او را دلدارى داد و دستـور داد قافله همان جـا فرود آيد, در حالى كه تـصميم بـه فرود آمدن در آن مكان رانداشت.(16)
پيامبر اكرم(ص)به خاطر اهانتى كه زينب بـنت جحش بـه صفيه كرد, مدتى با زينب قطع رابـطه كرد, ولى پس از اينكه زينب از كار خود پشيمان شد, پـيامبـر(ص)بـه غرفه او رفت و تـختـخوابـش را مرتـب كرد(17)و اين گونه محبت خود را به او ابراز كرد.
وقتى بـه ((بـره)) دختر حارث از بـنى المصطلق كه در جنگ اسير شده, پيشنهاد ازدواج داد و او با خوشحالى پذيرفت, پيامبر(ص)اسم او را ((جويريه)) نهاد(18). و با اين كارها محبت او را كاملا به خود جذب كرد.
روزى از روزها پيامبر(ص)بر جويريه گذر كرد و ديد مشغول عبادت است. پس از حدود نصف روز بر او گذر كرد و باز ديد مشغول عبـادت است. فرمود: آيا مى خواهى كلماتى به تـو تـعليم كنم تـا آنها را بـگويى, و سپس بـه او ياد داد هر يك از اين اذكار را سه مرتبـه بگويد: سبحان الله عدد خلقه, سبحان الله يرضى نفسه, سبحان الله زنه عرشه, سبحان الله مداد كلماته(19).
به هر حال از مجموع كلمات و رفتارى كه از پيامبـر(ص)نقل شد و در لابلاى كتابـهاى روايى و تـفسيرى نمونه هاى ديگر آن را مى تـوان پيدا كرد, فهميده مى شود اين برخوردها سبـب جذب قلوب آنان مى شد.
البته اين بـرخوردها در آن زمان بـراى زنان بـسيار مهم بـود, زيرا آن زمان نزديك به جاهليت بود, كه زنان را يا مى كشتند و يا بـا آنان بـه گونه حيوان رفتار مى كردند و آنان را در ايام عادت از خانه بيرون مى كردند, و آنها را مانند ساير اموال ميت به ارث مى بـردند, و نيز بـا زنان مشورت نمى شد و كسى بـه سخـن آنان گوش نمى داد و ... و از طرفى تحمل اين بـرخوردها بـراى جامعه آن روز بسيار سخت بـود, زيرا جامعه قبـول نمى كرد مردى بـه همسرش شخصيت اجتماعى دهد; به سخنان او گوش دهد; به او محبت كند و حتى اجازه دهد زن با او قهر كند و به تندى با وى سخن بگويد!
بـرخـى, منشـإ همه گرفـتـاريهاى پـيامبـر(ص)بـا همسـرانش را برخوردهاى خود حضرت مى دانستند و معتقد بـودند: اگر همان طور كه آنان بـا زنانشان رفتار مى كردند, پـيامبـر(ص)رفتار مى كرد, زنان جـسور نمى شدند و زنان آنان نيز جـرإت نمى كردند روى حـرف مردان حرف بـزنند. در مقابـل همه اين حرفها, پيامبـر(ص)تبـسم مى كرد و شايد با اين تبسم, بـر ساده انديشى بـرخى تإسف مى خورد و هدفش و راهش را كه در جـاهاى ديگر بـا صراحـت بـيان كرده, در درون خود زمزمه كرد كه: من نيامده ام تـا بـا قهر و غلبـه و قدرت نظامى و زور بر ديگران برترى يابـم و حكومت كنم. من نيامده ام تا ديگران از من بترسند و همسرم در خانه به خاطر تـرس از كتـك يا تـرس از طلاق از من اطاعت كند, بـلكه آمده ام خرد انسانها را پرورش دهم و به آنان بياموزم خودشان آزادانه راه حق را بيابـند و در آن گام نهند. بنابـراين اگر صد بـار ديگر حفصه, عايشه و ... ناسازگارى كنند, آنان را بـا زور تسليم نخواهم كرد; همان طور كه حضرت نوح و حضرت لوط همسرانشان را با زور بـه راه حق نكشاندند, زيرا ((لا اكراه فى الدين)) اصلى مسلم و غير قابـل تـشكيك اسـت. اگر خـدا مى خواست از راه زور و جبر همگان را هدايت كند, چنين مى كرد, ولى او خواست مردم اختـيار داشتـه بـاشند. خدا راه را از چاه بـراى آنها بـيان كرد, تا هر كسى هر مسيرى را خواست, انتخاب كند. ((و لو شإ الله ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بـوكيل(20); و اگر خدا مى خواست, آنان شرك نمىآوردند و ما تو را برايشان نگهبان نكرده ايم و تو وكيل[ صاحب اختيار] آنان نيستى)) و در جاى ديگـر فـرمود: ((فـذكـر انما انت مذكـر لـسـت عـلـيهم بمصيطر(21); پس تذكر ده, كه تـو تـنها تـذكردهنده اى و بـر آنان تسلطى ندارى.)) و در باره مردم فرمود: ((و قل الحق من ربكم فمن شإ فليومن و من شـإ فليكفر(22); بـه آنان بـگو: حـق از جـانب پروردگار است. پس هر كه بخواهد, ايمان بياورد و هر كس بـخواهد, كافر شـود.)) و فرمود: ((انا هديناه السـبـيل اما شـاكرا و اما كفورا(23); ما راه را بـه او نموديم; يا سپاسگزار خواهد بـود و يا ناسپاس.)) بنابراين با سخن و عمل و بـا گفتار و كردار بـايد مردم را به راه راست هدايت كرد و روش و منش پيامبر(ص)چنين بود.
او مى خواست همه مردم و از جمله همسرانش را به اين طريق بـه راه راست هدايت كند و بـا خـود سازگار سازد و بـه آنها اخـلاق اسلامى بـياموزد. قهر و غلبـه و زور در اين گونه موارد تإثيرى ندارد.
نكتـه اى كه در پـايان اين قسمت بـيانش خالى از لطف نيست, اين است كه: حـوادث را بـايد در محـدوده خـود بـررسى كرد; يعنى وضع محيطى, اجتماعى و ... را در نظر گرفت; مثلا ازدواج با حفصه, پاك كردن اشك چشم وى, سوار كردن او بـر مركب خويش و دلجويى از وى و آماده كردن تختخواب زينب ممكن است امروزه امورى عادى جلوه كند, ولى در زمانى كه به زن بـه عنوان موجودى پست نگاه مى شد و مردان بـه طور كلى از چـنين كارهايى سـر بـاز مى زدند, ارزش اين كارها بيشتر روشن مى شود.

مدارا كردن
ويژگى ديگر پيامبر اكرم(ص)با همسران, مدارا كردن او در برابر اشتباهات آنان و عفو و گذشت بود. گاهى اشتباه و خطاهاى همسران, تـجاوز بـه حقوق پـيامبـر(ص)بـود. در اين صورت حضرت حتـى بـدون يادآورى به آنان, از كنار اين قضيه مى گذشت و آنان متوجه اشتباه خود مى شدند و سرافكنده مى گشتند; ولى گاه خطاها و اشتباهات آنان در امور مربوط به ديگران بود, كه پيامبـر(ص)بـا گفتار و كردارى مناسب, آنان را متوجه مى كرد و اگر اشتـبـاه آنان ناشى از جهالت بود, با بيانى خوش اين نقيصه را برطرف مى كرد, زيرا تبليغ احكام و هدايت انسانها يكى از وظايف انبياست.
رجوع به اكثر نمونه هاى مطرح شده مى تواند دليل خوبـى بـراى اين ويژگى بـاشد; مثلا وقتى عايشه بـه ايشان گفت: دهانت بـوى مغافير مى دهد, آيا مغافير خورده اى؟ حـضرت فرمود: خـير. نزد زينب شربـت عسل خورده ام. پيامبـر(ص)هيچ تحقيقى نكرد آيا وى راست مى گويد يا نقشه اى كشيده است, بلكه بـا سخت گيرى بـر خود و محروم ساختن خود از خوردن عسل, مشكل را حـل كرد و سوگند ياد كرد ديگر از آن عسل ننوشد. و يا مثـلا بـه همسرانش نگفت: تـو چـنين حقى ندارى, زيرا خودت در آن روزى كه من طبـق فرمان خداوند تو و ساير همسرانم را بـين ماندن و بـا زندگى سـاده سـاخـتـن و يا طلاق گرفـتـن مخـير ساختم(24); اولى را اختيار كردى! و باز نفرمود: آيه قرآن به من اختيار داده كه نوبـت هر كدام از زنان را خواستـم, بـه تـإخير بيندازم و هر كدام را خواستم, مقدم بدارم(25). پيامبـر(ص)بـدون هيچ گونه استفاده از حق قانونى خود و يا اشاره به ناسازگاريهاى برخى همسران و امثال آن, از تمامى اين امور بـا كمال بـزرگوارى صرف نظر مى كرد.
نكتـه اى كه در بـحث ما حايز اهميت است, اين است كه: پـيامبـر اكرم(ص)پـرده از روى تمامى بـرنامه ها و نقشه هاى زنان بـرنداشت.
گفته اند: ما استقصى كريم قط; هيچ گاه انسان كريم استقصا نمى كند و لغزشها را پيگيرى نمى كند, و يا گفتـه اند: ما زال التـغافل من فعل الكرام; از افعال انسانهاى بـاكرامت, تغافل و چشم پوشى است.
وقتى انسانى بـه اين مرحله از كرامت و بـزرگوارى بـرسد كه حتـى نسبـت بـه توطئه قتل خويش تغافل كند و هيچ سخنى از آن بـه ميان نياورد, خصوصا وقتى كه انسان متوجه شود توطئه از سوى كسانى است كه او بـيشتـرين لطف و عنايت را بـه آنان داشتـه اسـت, بـيشتـر بزرگوارى و كرامت او جلوه گر مى شود.
به هر حال اين عمل پيامبر اكرم(ص)چونان ساير اعمال او الگويى براى همگان است. مردى كه در خانه مى خواهد نسبت به خانواده خويش مديريت داشتـه بـاشد و معلمى كه مى خـواهد كلاسـى را اداره كند و حاكمى كه خواهان اداره جامعه است, بايد بـيش از هر چيز بـه اصل تغافل و چشم پوشى فكر كند. مگر نه اين است كه پيامبر(ص)با توطئه قتل خود, بـا گذشت و چشم پوشى بـرخورد كرد و همه را شرمنده خويش ساخت؟! لااقل مرد خانه بـايد از پيامبـر(ص)بـياموزد كه در موارد بى اعتناييها و سخنان نسنجيده و نظاير آن با تغافل بـرخورد كند.
در مورد بـرخـوردهايى كه همسران بـا يكديگر داشتـند و نزاع و درگيريهايى كه بـين آنان بـه وجـود مىآمد, نيز رفتـار و گفتـار پيامبر اكرم(ص)بسيار راهگشاست.
موارد زيادى از مداراى پيامبـر(ص)بـا عايشه در بـحثهاى گذشته مطرح شد. جاهايى كه عايشه نسبت به حضرت خديجه بى احترامى مى كرد; مزاحم ملاقاتهاى خصوصى پيامبر(ص) با حضرت على(ع)مى گشت; در هنگام نماز شب خواندن پـيامبـر(ص)بـه توهم اينكه حضرت نزد ساير زنانش رفته, به تفحص مى پرداخت و حتى يك مرتبه پيامبـر(ص)را كه در حال مناجات بود, لگد كرد و ... موارد زيادى است كه حضرت, بـا مدارا مسإله را حل كرده اند. نظير اين موارد و حتى بـيشتـر از اين را حفصه مرتكب مى شد و پيامبـر اكرم(ص)مدارا مى كرد. حال چه شده است كه مردان روزگار ما كوچـكتـرين ناراحـتـى و مشكل از زنان ما را تحمل نمى كنند و بـه ضرب و شتم, تهديد و ارعاب مى پـردازند؟! چرا به جاى برخورد عاطفى و محبتآميز مى خواهند با زور بـر همسر خويش پيروز شوند. چرا مرد و زن به جاى اينكه بـا محبـت و عشق همديگر را جـذب كنند, بـه راههايى نظير مهريه سـنگين و شـروط ضـمن عقد متوسل مى شوند؟! و چرا مسوولان امر به جاى آموزش درس عشق و محبـت و تربيت انسانهاى بـافرهنگ و مهرپرور, بـه فكر دادگاه حمايت از خانواده و قوانين خشك و
بى روح افتاده اند؟! اگر چه تشكيل دادگاه و تصويب قوانين حمايت از خانواده خوب است, ولى درس عشق و محبت, كاربرد بيشترى دارد و بهتر است.
يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبر اكرم(ص)زبـان اعتذار داشتن است. ايشان در مواردى از كار خويش عذرخواهى مى كرد كه هر شخص منطقى و باانصـافى, حـكم بـه بـرائت آن حـضرت مى داد. صـرف نظر از اينكه پيامبـر(ص)معصوم است و گناهى انجام نمى دهد و گذشته از اينكه او از فكرى سرشار و قدرت تـصميم گيرى بـرخوردار است و آنچـه انجـام مى دهد, نه تنها صلاح امت اسلامى, بلكه صلاح جامعه بـشريت است, ولى با اين حال از كارهاى خـود كه ضررى متـوجـه شخـص خـاصى مى نمود, عذرخواهى مى كرد; مثـلا در جنگ خيبـر, پـدر و عمو و شوهر و بـرخى خويشان ديگر ((صفيه)) كشتـه شدند و مقصر اصلى خود آنان بـودند. كارشكنيهاى آنان و آزار و اذيتـهايشان امر پـوشيده اى نيست, ولى پيامبر اكرم(ص)در مورد كشته شدن آنان از ((صفيه)) عذرخواهى كرد و فرمود: از تـو عذرى مى خواهم كه خويشانت كشتـه شدند, ولى آنان بودند كه عليه من توطئه كردند.
بـه هر حال اين عذرخواهى يكى از ويژگيهايى است كه اثر بـسيار مثبتى در زندگى زناشويى و در رفع اختلافات دارد.
از ويژگيهاى ديگر پـيامبـر(ص)عـذرپـذيرى ايشـان بـود. آن قدر پيامبـر اكرم(ص)عذرها را قبـول مى كرد كه حتى منافقان سخن را از حد گذراندند و گفتند: او زودباور است و هر چيزى كه بـه او گفته شود, قبول مى كند. آيه قرآن در صدد دفاع از پيامبر اكرم(ص)برآمد و فـرمود: ((و منهم الذين يوذون النبـى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يومن بالـلـه و يومن لـلـمومنين و رحـمه لـلـذين آمنوا منكم(26); و از ايشان[ منافقان] كسانى هستـند كه پـيامبـر(ص)را آزار مى دهند و مى گويند: او زودباور است. بگو: زودباوريش به نفع شماست. او به خدا ايمان دارد و در جهت نفع شما[ خبرها را] باور مى كند و بـراى كسـانى از شما كه ايمان آورده اند, رحـمت اسـت.)) به هر حال پيامبر(ص)در زندگى خانوادگى همين طور بود و در صدد تحقيق برنمىآمد كه آيا عذرى كه طرف مقابـل آورده, واقعى است يا ظاهرى.
سوده, همسر حضرت, نقل مى كند: ((بعد از جنگ بدر وقتى به اتاقم بـرگشتـم, ((سـهيل بـن عمرو)) را ديدم كه در گوشه اى از حـجـره ام دستهايش را با طناب بـه گردنش بـسته است. گفتم: بـا دست خودتان ذلت را پـذيرفتـيد! چـرا بـا بـزرگوارى مرگ را پـذيرا نشـديد؟! ناگهان كلام رسول خدا(ص)مرا متـنبـه ساخـت كه فرمود: اى سوده! آيا بر خدا و رسول او تحريك و ترغيب مى كنى؟!
گفتم: اى رسول خدا! سوگند بـه آن كه تـو را بـحق مبـعوث كرد! هنگامى كه ((سهيل بن عمرو)) را به اين حالت ديدم, اختيار از كفم بيرون رفت و آنچه را كه گفتم, گفتم.)) (27
روشن است كه بـه مجـرد عذر آوردن, پـيامبـر اكرم(ص)راضى شد و ديگر دنبـال قضيه را نگرفت كه آيا واقعا بـى اختـيار اين سخن از دهان ((سوده)) خارج شده يا قصد تحريك داشته است.
اگر قبول عذر در خانواده ها وجود داشت, ديگر نيازى بـه اينهمه پرونده در دادگسترى نبود.
مناسب است كه عنان سخن را به ملاى رومى بـسپاريم تا نظر او را جـويا شـويم و سـپـس بـا كمك آيات و روايت آن را تـوضـيح دهيم:
زين للناس حق آراسته است
ز آنچه حق آراست, چون دانند جست؟
چون پى ((يسكن اليها)) ش آفريد
كى تواند آدم از حوا بريد؟
رستم زال ار بود وز حمزه بيش
هست در فرمان, اسير زال خويش
آن كه عالم مست گفتش, آمدى
((كلمينى يا حميرا)) مى زدى
آب غالب شد بر آتش از نهيب
ز آتش او جوشد, جو باشد در حجاب
چون كه ديگى حايل آمد هر دو را
نيست كرد آن آب را, كردش هوا
ظاهرا بر زن چو آب ار غالبى
باطنا مغلوب و زن را طالبى
اين چنين خاصيتى در آدمى است
مهر, حيوان را كم است, آن از كمى است
گفت پيغامبر كه زن بر عاقلان
غالب آيد سخت و بر صاحب دلان
باز بر زن جاهلان چيره شوند
زان كه ايشان تند و بس خيره روند
كم بودشان رقت و لطف و وداد
زان كه حيوانى است غالب بر نهاد
مهر و رقت وصف انسانى بود
خشم و شهوت وصف حيوانى بود
پرتو حق است, آن معشوق نيست
خالق است آن گوييا مخلوق نيست(28)
مولوى در اولين بـيت علت تمايل مرد بـه زن را بـا استفاده از آيه قرآن بيان مى كند. خداوند مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه(29); دوسـت داشتـن خـواسـتـنيها[ ى گوناگون اعم] از زنان, فرزندان و اموال فراوان[ اعم] از طلا, نقره و ... بـراى مردم آراسـتـه شده است.))
روشن است وقتى خداوند حس زيبايى را در سرشت انسان نهاده است, و از طرف ديگر اين امور نيز تزيين شده و زيبا در بـرابـر انسان نمودار مى شوند, انسان طبـعا بـه سوى آنها متـمايل مى شود. اساسا اگر اين حب و آرايش نبود, هيچ گاه خانواده اى بـه وجود نمىآمد و نسلى توليد نمى شد و هيچ گاه پـدر و مادر اين همه سعى و كوشش را در راه بـه هدف رسيدن فرزندان خـود بـه كار نمى گرفتـند و علم و صنعت به پيش نمى رفت و بنايى بر پا نمى شد و مالى به دست نمىآمد.
بنابـراين فطرت و سـرشت آدمى بـه سـوى خـوبـى متـمايل اسـت و نيروهايى الهى يا غير الهى, اين امور مادى را بـراى انسان زينت مى دهند و نتيجه كشش درونى است كه از آن گريزى نيست.
مولوى در بيت بعدى بـه آيه ديگرى از قرآن اشاره مى كند كه هدف از آفرينش زنان را بـيان مى كند. خدا مى فرمايد: ((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتـسكنوا اليها و جـعل بـينكم موده و رحـمه ان فى ذلك لا يات لقوم يتـفكرون(30); از نشـانه هاى او اين است كه از[ نوع] خودتـان همسرانى بـراى شما آفريد, تـا بـدانها آرام گيريد و ميانتـان دوستـى و رحـمت نهاد. آرى در اين[ نعمت] براى مردمى كه مى انديشند, قطعا نشانه هايى است.))
اين آيه نشان مى دهد زن و مرد همجنسند و زن آفريده شد تـا مرد در كنار او آرامش يابـد. در اين جهت كه مردان نياز بـه آرامش و همسر دارند, فرقى بـين پـيامبـران و ديگران نيسـت و همه در راه تحقق هدف الهى و تـشكيل خانواده كوشا هستـند. وقتـى انسانى بـه ديگرى نيازمند شد, محتاج و نيازمند(مرد)بـايد در نزد بـى نياز و غنى(زن)بـه گونه اى رفتـار كند كه او بـا رضـايت خـاطر نيازش را برآورد. بنابراين تمسك بـه زور و تهديد يا خدعه و نيرنگ كارساز نيسـت و معامله اى اسـت كه در آن فروشـنده و غنى زنان هسـتـند و نيازمند و خواهان, مردان. بـه همين جهت حتـى در هنگام عقد نكاح زن يا وكيل او ابتدا بايد صيغه عقد را انشا كند و سپس نوبت بـه مرد يا وكيل او مى رسد كه عقد را قبول كند; نظير خريد و فروش كه اول فروشنده ((بعت)) يا فروختم را مى گويد و سپس مشترى قبـول يا خريدم را.
و چون نكاح عـقدى نظير عـقد بـيع و امثـال آن اسـت, عـزم بـر كلاهبردارى و فريب, قصد نپرداختن مهريه و تصميم بـه زور و ارعاب در هنگام انعقاد عقد, بـه صحت آن ضربـه مى زند و انجام هر يك از اين امور پس از عقد, مهر و محبت و صميميت را از بين مى بـرد. در چنين ميدانى صداقت, محبت و امورى از اين قبيل بيشتر كارساز است و به همين جهت مولوى گفته است:
اگر چه شخص رستـم زال و يا حمزه سيدالشهدا بـاشد, در اين جـا اسير و تـحـت فرمان همسر خـويش است. او بـا مثـال ديگرى نياز و احـتـياج را بـه بـهتـرين نحـوى پـى مى گيرد و مى گويد: پـيامبـر اكرم(ص)كه همه جـهانيان عاشـق گفتـار اويند و گفتـارش همگان را مدهوش مى كند و از زبـانش سخنان وحى ادا مى شود, وقتـى بـا عايشه روبه رو مى شود, به او مى گويد: كلمينى(با من سخن بگو)و به عبـارت صريح تر: تـمامى عالم محتـاج نطق او و او محتـاج سخن گفتـن عايشه است.
البـته اشتبـاه نشود اين دو نوع نياز, كاملا متفاوت است; مردم بـه نطق پيامبـر(ص) نيازمندند تا تكامل يابـند و راهى بـه جهان معنويت بيابند, ولى پيامبر(ص)بـه نطق عايشه نيازمند است, تا از جهان معنويت به جهان ماديت بيايد و با موجودات اين جهان همنشين شود.
در اينجا ناگهان شبـهه اى در ذهن ملاى رومى خلجان مى كند: مسلما مرد از قوت بـازو و زور بـيشتـرى بـرخوردار است و امكانات مادى بيشتر در دست اوست; چطور ممكن است او محتاج باشد و زن بى نياز؟! چگونه ممكن است مرد اسير زن باشد و او صاحب اختـيار؟ در صورتـى كه مرد مى تواند بـا زور او را تـسليم خود سازد و از وى هر گونه بهره اى ببرد و حتى از او بيگارى بـكشد! ولى فورا بـا مثالى بـه پاسخگويى مى پردازد و مى گويد: آب نيز از لحاظ زور و نهيب زدن بر آتش غلبـه مى كند و آن را خاموش مى سازد, ولى وقتى حجاب و پرده اى بين آنان وجود داشت و آب بـه وسيله ظرفى روى آتش قرار گرفت, نه تنها آتش را خاموش نمى كند, بلكه آتش آن را به جوشش وا مى دارد و حتى آن را بخار و فانى مى كند.
اگر تنها جنبه حيوانى انسان مطرح باشد و سخنى از علم و فرهنگ و معنويت و اخـلاق و ... در كار نبـاشـد, مردان بـر زنان غالب و پـيروزند و زنان را بـه سكوت و تسليم وا مى دارند و حتى آنان را نابود مى كنند و از وجود زنان بهره اى برده نمى شود; همان گونه كه آتش بـا آب خاموش مى شود و از وجودش نفعى بـرده نمى شود, ولى اگر صفات انسانيت موجود باشد, مانند حايلى بين مرد و زن واقع مى شود و در اين صورت است كه چـيرگى از آن زن است و او مرد را بـا عشق خود گرم مى كند و به زندگى معنا مى بخشد.
همين مطالب را مولوى بـه عنوان حديثى از پـيامبـر اكرم(ص)نقل مى كند و مى گويد: زن بـر عاقلان و صاحب دلان پـيروز است, ولى جاهلان بـر زن پـيروزند, چـون جـاهلان از صفات درونى و ويژگيهاى انسانى بى بهره اند. مولوى با الهام از آيه قرآن كه فرمود ((و جعل بينكم موده و رحمه(31 )) مى گويد: مهر و رقت وصف انسـانى اسـت. پـس از ديد يك عارف بـه زن نگاه مى كند و مى گويد: او پـرتـوى از پـرتـو خداوند سبـحان است و بـه همين جـهت قدرت خلاقيت دارد و مى تـواند آرامش را ايجاد كند و چونان او خالقيت دارد و به كانون خانواده مهر و محبـت و صفا و صميميت مى بـخشد, كه ناخودآگاه انسان تـصور مى كند او خالق غير مخـلوق است, در حـالى كه خـالقيت او ناشى از پرتو خالق اوست, نه استقلال داشتنش.
نتيجـه اينكه: سـازگارى بـا همسـر و در خـانواده, سـنت رسـول اكرم(ص)است و خـواست خـداوند و حـل كننده مشكلات متـعدد در زندگى انسانها. بنابـراين بـرماست كه از اين الگوى الهى كمال استفاده را بكنيم و بـا اخلاق نيكو همراه بـا تغافل و مدارا, زندگى درون خانه را رضايت بخش و آرامش بخش كنيم و قبل از بهشت برين, همين جا را بهشت پرطراوت و شاداب قرار دهيم, تا زمينه اى بـراى ورود بـه بهشت پرطراوت آخرت باشد.
پايان.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ سيره ابـن هشام, ج4, ص644 ـ ;647 بـحارالانوار, ج22, ص193 ـ 197 و 201 ـ 205.
2ـ همان, ج4, ص645.
3ـ الكامل فى التاريخ, ج1, ص656.
4ـ الاستيعاب, ج4, ص1930.
5ـ المغازى, ج2, ص693. 6ـ سيره ابن هشام, ج4, ص352.
7ـ فرهنگ دهخدا, ج14, ص20498.
8ـ سـيره ابـن هشـام, ج4, ص;643 الكامل فـى التـاريخ, ج2, ص5.
9ـ در بـحـارالانوار, ج22, ص467 آمده است: عايشه از زنان ديگر اجازه خواست پيامبر(ص)اكرم(ص)در حجره او بـه استراحت بـپردازد.
10ـ احزاب(33), آيه 51.
11ـ بحارالانوار, ج22, ص243.
12ـ نسإ (4), آيه 3.
13ـ همان, آيه 129.
_14 روايتـى در نورالثقلين ذيل آيه اين نكتـه را بـيان مى كند.
15ـ مثنوى معنوى, شعر 2428.
16ـ اسدالغابه, ج7, ص169.
17ـ همان; مسند احمد, ج6, ص337.
18ـ همان, ص58.
19ـ همان, ص59.
20ـ انعام(6), آيه 107.
21ـ غاشيه(88), آيه هاى 21 ـ 22.
22ـ كهف(18), آيه 29.
23ـ دهر(76), آيه 3.
24ـ اشاره به آيه 28 و 29 از سوره احزاب است.
25ـ اشاره به آيه 51 سوره احزاب است.
26ـ توبه(9), آيه 61.
27ـ سيره ابن هشام, ج1, ص645.
28ـ مثـنوى معنوى, تـصحـيح عبـدالكريم سروش, ج1, ص110 ـ 111.
29ـ آل عمران(3), آيه 14.
30ـ روم(30), آيه 21.
31ـ همان.

احمد عابدينى - ماهنامه پيام زن ـ شماره 99